خلاصه کتاب:
با همان لباس مشکی و عکسی که میان انگشتانم فشرده می شد از پله های پشت بام بالا رفتم. صدای کوبش آهنگ طبقه پایین سرسام آور بود. به محض باز کردن درب پشت بام، باد خنکی وزید و بوی گل های شب بوی حیاط بزرگ عمارت فخاری را برایم به ارمغان آورد. با چشمانی پر از اشک به فضای مقابلم خیره شدم و عکس پدرم را در دست فشردم. با افکار ی متوهم گونه قدم جلو گذاشتم. فکرم می پرید و هربار خاطره ای در ذهنم پررنگ می شد.
خلاصه کتاب:
چی میشه وقتی در یه خانواده از ریشه مافیایی متولد بشی، پدرت دُن باشه اما تو هیچ علاقهای برای گرفتن جایگاهش نداشته باشی؟ چی میشه اگه تو یه مهمونی مافیایی چشمت به یه دختر زیر سن قانونی بخوره که بعنوان برده تو خونهی یکی از کاپوها نگه داشته میشه و عشق مثل یه آذرخش بهت میزنه؟ چی میشه اگه بخوای از اعتبار مافیائیت بعنوان یک پرنس مافیایی استفاده کنی و اون دختر رو نجات بدی؟ اینجاست که روسای مافیا برات یک شرط میذارن؛ یکی از ما باش تا اون دختر رو آزاد کنیم. وقتی مجبوری بهخاطر یک برده زندگی خودت رو وثیقه بگذاری و وارد دنیای سیاه مافیا بشی. آیا عشق ارزشش رو داره؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.