خلاصه کتاب:
در روزهای زودگذر زندگی در لحظات پرشتاب عمر در اوج احساس شاهد پیوندی شدی که تار و پود وجودت را با نگاهی آبی و آشنا گره زد. نظاره گر افسونی شدی که هر لحظه پیش از پیش تو را در حال و هوای پاییزی عشق سحر کرد. بی خبر از نفرینی که دیر زمانی بود پنجه بر سراسر زندگی ات داشت. حال ای عاشق خسته دل بیا و برایم از خلوت روزها و شب های تنهایی ات حرف بزن. از سکوتی بگو که در هر ثانیه اش هزاران بار حس گرم دوست داشتن روایت دلدادگانی است که در گذر روزهای پاییزی عشق گم شدند…
خلاصه کتاب:
“آیسان” من : مامان من چن بار بگم آخه… من خونه عمو رامسین نمی یام. مامان: دختر زشته عموت حالا به شب مارو برای شام دعوت کرده تو نیای. من: تو که میدونی من از حسام بدم می یاد. بگو فردا امتحان داشت نیومد. مامان: اون ک با تو کاری نداره همیشه تو دعوا رو باهاش شروع میکنی. من: واقعا ک… همه چیز افتاد تقصیر من. مامان: مگع دروغه… ما پایینیم زود آماده شو بیا پشت بند حرفش از اتاق بیرون رفت. هوففف کلافه ای کشیدم و به دیوار روبروم خیره شدم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.