خلاصه کتاب:
همه افرادی که بااو نسبت خونی نزدیک داشتند جمع شده بودند خانه شان. صدای همهمه و حرف هایشان تا اتاق خواب هم شنیده میشد. دوست داشت می رفت بیرون و تک تک شان را از خانه بیرون می کرد، اما می دانست با حضور پدری که حرف مردم برایش از هر چیزی مهم تر بود چنین اتفاقی غیر ممکن بود. مادرش طبق معمول همیشه اول در را باز کرد سرش را داخل آورد و در نهایت پرسید: اجازه هست بیام تو؟ خنده اش گرفت. سر تکان داد: شما که تا اینجاش رو اومدی بقیه اش رو هم بیا دیگه. نگران دست هایش را به هم قلاب کرد: استرس دارم هرانوش…
خلاصه کتاب:
فریماه مرتضوی که به همراه برادرش در یک موسسه مالی اعتباری (برادرش رییس) است، به خاطر طمع برادرش به اجبار پولی را نزول می کند، که با مزاحمت سردسته یکی از بزرگ ترین ارازل و اوباش (باند مافیایی کلاه مخملی) رو به رو می شود و طبق این ماجرا با طوفان صفاری آشنا می شود که…
رمان ماه طوفان
بر عکس تصورم، امروز هم روز چندان خاص و متفاوتى نشد! امروز، با تمام صحنه هاى پیش ساخته ی این چند شب گذشته در ذهنم، فرق داشت. گاهی حالم از تخیل بلند پروازم به شدت بهم میخورد، از این که در این تخیل، از من به عنوان یک کارمند نمونه، یک طور خاص تجلیل می شود و موقعیتم خیلى با قبل توفیر پیدا می کند، اما در واقعیت فقط به یک ربع سکه داخل قاب مخمل ختم شده و دوباره همان صندلی پشت باجه ی شیشه ای نصیبم می شود؛ شاکى ام! نه از سرنوشت، نه از مدیر موسسه، نه از رییس شعبه جدید که برادر خودم است. نه! از هیچ کدام، من فقط از مغزم که این طور
بلند پرواز شده است؛ شاکی ام! تا جایی که به خاطر می آورم، عمه مریم، موفق ترین زن کل خاندان ما بوده است و تمام این موفقیت، در این
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.