خلاصه کتاب:
اسم من تیته. ولی اون منو با اسمم صدا نمی کنه. اون هیچوقت انقدر غیررسمی صدام نمی کنه، تازه اگه کلا بهم اشاره کنه. نه اون به ندرت باهام صحبت می کنه. ولی باز هم دست از سرم بر نمی داره. یه زمانی با همدیگه دوست صمیمی بودیم. ولی بعد اون بهم پشت کرد و تصمیم گرفت زندگیم رو خراب کنه. اون کاری کرد که تحقیر بشم و همه ی دبیرستان پشتم حرف بزنند. هرچقدر که زمان می گذشت شوخیها و شایعه هاش سادیسمی تر می شدند و من سعی می کردم از سر راهش کنار برم. حتی برای اینکه ازش دوری کنم یه سال به فرانسه رفتم….
خلاصه کتاب:
هرروز دعا میکردم تا شوهرم دوباره عاشقم بشه. بعد از ۱۵ سال با هم بودن اون ازم دور شد و بغل یکی دیگه رفت. همهی چیزی که میخواستم این بود که برگرده پیشم. بعدش جکسون امری ظاهر شد. قرار بود برای ذهنم یه حواسپرتی باشه. یه رابطهی کوتاهمدت در تابستون. یه تقویت کنندهی اعتماد بنفس برای قلب داغونم. همه چیز خوب بود تا وقتی که یه شب قلبم یه ضربان رو جا انداخت.انتظارش رو نداشتم که من رو بخندونه. که باعث بشه فکر کنم. باعث بشه ناراحتیم یجوری ناپدید بشه.من دعا کردم اون مال من بشه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.