خلاصه کتاب:
همیشه فکر می کردم تنفر وجودم جایی برای دوست داشتن باقی نگذاشته.. ولی از پس تنفر.. عشق آهسته سرک کشید. دوست داشتم فقط به من فکر کنه.. کم کسی نبودم برای خودم.. من رئیس یکی از بزرگترین شرکت های خاورمیانه بودم. دخترایی که برای یک لحظه نشستن کنارم به هم حسادت می کردن. هیچ پسری حق نگاه کردن به زیبایی هاش و نداشت… تمامش حق من بود. ولی امان از روزی که بخواد برگرده کشورش… به هر قیمتی جلوش و می گرفتم.. حتی..
خلاصه کتاب:
آذر قصه تنهاست اما قویه… نمیشینه و میجنگه ولی قلب مهربونش اجازه خراش نمیده، قلبش فقط پرستار دلایِ مهربونه! یه روز از بین همه مریضای قلب آذر، مریضی میاد که به مریضِ دائمی اون تبدیل میشه… مریضی که با نفرت از آذر شروع میکنه اما دیگه بدون اون نمیتونه، رگِ سرش محتاج چشمای پرستار دلش میشه؛ اونقدری که دنیا بین عشق آتشین پرستار دل و مریضِ نگاهش متوقف میشه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.