خلاصه کتاب:
دختری روستایی برای گرفتن یک انتقام شخصی خود را شبیه به پسرها کرده و در پوشش بادیگارد به عمارت خان میرود. اما خان او را برای قاچاق اسلحه به سوریه میفرستد. این رمان سعی دارد تا درگیری دختری روستایی با گروه داعش را در قالب روایتی عاشقانه و هیجانانگیز به تصویر بکشد…
خلاصه کتاب:
آمدی و قلبم عاشقانه کوباند خودش را بر دیوارههای تنم… چشمهایت بُرد آرام و قرارم را! مردِ من، تکیهگاهِ موثقم! دلم قرص توست آرام جانم… چشمانم پیش کش؛ تا به همیشه که تو ذرهای قلب مهربانت آسیب نبیند. میدهم تار و پودم را هستیبخشِ بیهمتا. الحق که معنیِ نامت مینشیند بر شخصیتِ خلاقت، اهورا!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.