خلاصه کتاب:
نفس که درگیر و دارِ تعصبهای کورکورانهی برادرش نیما، نقشهی فرار از دیار و خانوادهاشرو طرحریزی میکنه پس از ورود به تهران با حجم شدیدی از ناباوریهاش روبهرو میشه که در راسِ اونها، مردی به نام مسیح قرار داده، مردی که تمام زندگیشرو به دستهای نفرت پایهگذاری کرده.. حصارِ عشق، خیلی سریع تر از اونچه فکرشو میکنه، وجودشرو میبلعه…
خلاصه کتاب:
آخرین پوکش را به سیگارش زد و ته مانده اش را زیر کفش های براق و واکس خورده اش له کرد . به قول خودش یک نخ سیگار عجیب می چسبید! پوزخندی گوشه لبش نشاند و بی توجه به جمعی که برای مراسم یکی از دخترعموهایش آمده بودند، بی صدا از جمع فاصله گرفت. عاقبت همه شان همین بود. ازدواج تنها با خودی! چون خون آن ها ، نژاد آن ها، قدرت آن ها برتر از دیگران بود. چون باید برای حفظ قلمروشان تنها خودی ها راه می دادند اما او …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.