خلاصه کتاب:
هیوا در شب عروسی اش با دوست پسرش کاوه که جلوی آرایشگاه منتظر است فرار می کند، این عملش باعث می شود آبروی یزدان همه جا برود، یزدان از شدت ناراحتی شب عروسی اش تصادف می کند ولی به محض خوب شدنش هیوا را پیدا می کند و شروع به انتقام…
خلاصه کتاب:
اول زندگی من یک جدال بود، بعد از آن به قهر پرداختم… وقتی آمدی معامله کردمت. با خودش… با خدایی که سال ها قهر بودمش. اما هیچ وقت فکر نمی کردم این معامله را ببازم. تو که آمدی، با خودت آشتی را رقم زدی… چیزی که فکر می کردم حتی در کفن هم رخ نخواهد داد...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.