خلاصه کتاب:
بزن بهادر به معنای شجاع و دلیر گفته بودند دزد شبگیر جنون… در خیال واهی تصمیم ها مینشیند. آنقدر دلبر و دلربا که خدا میداند. نمیدانم کجا و چهطور، فقط این را میدانم در جادهی تنهایی دزد شبگیر جنون من تو بودی! جنونی که با تو لذت داشت. حرف دلت را در پس نگاهت خواندم و هر بار دورتر از تو، پا به جادههای متروکه گذاشتم… تو دم از عشق زدی و من، آنقدر سرم گرم شد که نفهمیدم گاهی عشق… حرف حساب بر کلهاش فرو نمیرود! راستی، عشق مگر کله هم دارد؟! جوابش شاید بیمنطق ترین جواب عالم باشد! عشق اصلا، منطق ندارد…
خلاصه کتاب:
من و تو ما نشدیم… تقدیرمان دو خط موازی شده هر چقدر هم که تقلا کنیم باز به هم نمی رسیم. من دختری بودم از تبار بیخیالی و شیطنت. تو مردی بودی از تبار غرور. چه بر سر غرور تو و شیطنت من آمد؟ از من دل نکن، مرد من شهر بزرگ که نه، تمامی آدم های این شهر بزرگ…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.