خلاصه کتاب:
در سیاهی مطلق غوطه ورم. منتظرم… یک انتظار سخت! شاید طلوع کند خورشید، بر این شهر… بر دل کبود آدم هایش… اما نه، خورشید رخت بربسته است. در این سیاهی مطلق، دیگر حیات نیست…
خلاصه کتاب:
دختری که مجبور میشه به خاطر مسائلی،تو خونه یه نفر بمونه. با این که خانواده داره اما زندگی مجبورش میکنه برای امنیت جان خودش به اون خونه پناه ببره و توش کار کنه. به دلیل بدهکاری و فقر توی راهی قدم میذاره که خودشم نمی دونه تهش به کجا میرسه اما این دختر اونقدر قوی و مصممه که برای خوشبختی در آینده اش هر کاری می کنه. براش فرقی نداره چه مشکلی پیش بیاد چون همشو کنار میزنه و آمادگی همه چیزو داره اما می تونه وجود یه عشقو درک کنه؟ اسم این دختر آناشیدِ… آناشید یعنی دختر آتش و خورشید…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.