خلاصه کتاب:
هوای گرم و شرجی بندرگاه نفس را تنگ میکرد و بر پوست های آفتاب سوخته و عریان آدمیان داغ مینشاند. صیادان در گروه های چندنفری سوار بر بلم دل خلیج را شکافته و تورهای خود را به درون آب می افکندند. پسر جوان خسته و ناامید بر شنهای ساحل نشسته و زانوانش را بغل گرفته و به رقص قایق ها در تلاطم امواج مینگریست.
خلاصه کتاب:
رائیکا داناوان پلیس تازهکارِ شهر فینیکس، مأموریت پیدا میکند تا برای مراقبت از یک دختر پانزدهساله و همچنین بررسی جنایتها و قتلهای پیدرپی، به شهر متروکهی جروم سفر کند و در عمارتی قدیمی مستقر شود. اما این شهر متروکه، بوی خون میدهد. بوی خون انسانهایی که توسط هیولاهای در کمین نشستهی آنجا، به قتل رسیدند؛ اما مشکل اساسی فقط هیولاها نیست. رازهای بزرگتر و خونینتری وجود دارد که داناوان با دانستن آنها، خودش را تقدیم شیطان خواهد کرد!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.