خلاصه کتاب:
صدای موجِ دریا دنیایم را پر می کرد و خون می دوید در آبِ تیره ی ساحلِ گرگ و میشِ صبح! صدای قهقهه های آتشینش میان طوفانِ زندگی ام، میان رعد و برق و میانِ موج های تیره می پیچید و محو می شد و زیر هجوم باران و مه و طوفان، گُمَش می کردم. شقیقه هایم تیر می کشیدند. با بِهت به هر طرف نگاه می کردم و قهقهه دور سرم می چرخید. دور خودم می چرخیدم. ماسه های سرد از زیر انگشتان داغِ پاهایم می گریختند …
خلاصه کتاب:
تنها بودم خیلی تنها… شاید قبلا یکی بود که حداقل انقدر تنهایی رو احساس نمی کردم، حتی با وجود اون هم گاهی تنها بودم اما حالم در کنارش خوب بود. نمیدونم چیشد که یک روز به کل همه زندگیم از هم پاچید اسمم دنیا، تنها زندگی میکنم خب راستش قبلنا که اون بود انقدر تنها نبودم اما الان خیلی افسرده و گوشه گیر و تنها شدم. مادرمو میگم اون بود پدرم بود خواهرم بود اما یک روز همه ناپدید شدند. اونا فوت نکردند اما…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.