خلاصه کتاب:
کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالیجناب! شاهزادهای که هیچکس و بالاتر از خودش نمیدونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بیرقیب قوانین خاص خودشو داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از یکی دو شب شریک زندگی و سقف خونهش نبوده! عالیجناب حتی توی انتخاب شریک تختش هم به شدت وسواسی عمل میکنه…
رمان تریاق
_کاوه فخار… گروه خونی، مایهپلا س مثبت! نوع ژن، کاملا ا مرغوب. بدون ناخالصی؛ اصل و اورجینال. عارضم به خدمتت که اینا نسل اندر نسل، تاجر و تاجر زاده ن. خودشم کله گنده صادرات وارداته! یه شرکت بازرگانی، چند تا خیابون اونورتر داره که توش با اَبوی و اَخوی، دور هم تجارت میکنن. همه شونم اتیکتدار و اطوکشیده! از این پولدارای چندش، عصا قورت داده ها. این هتل پنج ستاره رو به رو هم خونه آق مهندسه… طبق آمار، طرف صبح که میشه، دست و صورت شسته میره سر کار. شبم برمیگرده؛ جیش و مسواک و لالا.
برنامه همینه کلا ا. همه ش خونه، شرکت… رفت و آمد آنچنانی هم نداره…
خلاصه کتاب:
خسته از سرپا ایستادن طولانی مدت، قوطی های کنسرو لوبیایی که یکی پس از دیگری میرسند را برمیدارد و داخل جعبه میچیند. کار یک نواختی که مجبور است هر روز از ساعت هفت و نیم صبح تا چهار عصر انجام بدهد! بازدمش را خسته و کلافه بیرون میفرستد. چیه دخترم؟ هی آه می کشی امروز؟ نگاهی به منصوره خانم میاندازد و لبخندی که بی شباهت به پوزخند نیست، تحویلش میدهد. انگار که بخواهد دقودلیاش را خالی کند، میگوید: چیزی نیست منصوره خانوم، خوشی زده زیر دلم!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.