خلاصه کتاب:
نکرده چرخ روزگار، بر هیچکس وفا، چون مى خوانیم هرساله در قصّه ها، که مجنون تر زفرهاد و شیرین تر از لیلا، از بدر عشقِ میان آدم و حوا، تا بوده عشق جاودان در راه، مى رسید شاهزاده اى به گدا! از چوپانى یوسف، به سلطنت زلیخا، به تیزى صبر ایوب و تیغۀ اهریمن ها، عشقى به شفافى دریا، به بلندى ابرها، به نمناکى لب ها، به دردناکى غم ها، به سوزناکى سرما، به وسعت قلب ها، به روشنایى فردا، به بى قرارى دل ها، عشق هاى ممنوعه، عشق شاهى به گدا،همیشه زشت و زیبا، همیشه روشن و سیاه، همیشه و همیشه تضاد!زندگى پر از پایین و بالا،و عشق و عشق و عشق میان کیست؟دو قبیلۀ ازهم جدا…
خلاصه کتاب:
این کتاب روایتگر ماجرایی پیرامون شکوفه و جاوید است، خواهر و برادرخوانده ای که همیشه با هم سر لجبازی و دعوا داشته اند و کوچ اجباری شکوفه که جاوید را در آن مقصر می داند حس انتقام و نفرت را بیش از پیش در وجود دختر جان بخشیده است. حالا شکوفه بعد از ۵ سال تبعید به خانه برگشته و این در حالی است که جاوید زندگی مشترکش را شروع نکرده به پایان رسانده است. جاوید هیچ نسبت خونی با این خانواده ندارد اما تقریبا همه کاره به حساب می آید و عصای دست پدر خانواده است…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.