خلاصه کتاب:
مقابل آینه ایستادم و به آرامی حوله ی کوچکی که دور موهایم پیچیده بودم را باز کردم.نگاهم از داخل آینه روی موهای نمدارم که پیچ و تابی زیبایی خورده بود نشست. سیاهی اش کنار پوست مرطوب و ملتهبم زیادی در چشم بود. دست دراز کردم و قوطی کرم را از روی میزبرداشتم که صدای قیژ در نگاهم را ناخودآگاه عقب برد.دلم با دیدنش دوباره و هزارباره فرو ریخت….
خلاصه کتاب:
قصهی حرفها و تکه پرانی ها و دخالت های نابجای دیگران است. وقتی حرف روی حرف جمع شود و پارویِ زندگیات به دست اطرافیان بیفتد؛باید هر لحظه منتظر طوفان و برخورد قایقت با یک صخرهی عظیم باشی… سمانه دختری بیست و پنج ساله است که از وقتی خود را شناخته، با حرف مردم زندگی کرده است و هیچ خواستگاری ندارد.زندگی سمانه، تحت سلطهی زن برادرش اداره میشود و جرات اعتراض ندارد… افق زندگی او آن قدر کوتاه است که هیچ امیدی برای یک زندگی روشن ندارد، تا این که حضورِ یک مردِ نقابدار، بر دیوار خانه، همه چیز را برای سمانه زیرورو میکند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.