خلاصه کتاب:
وقتی دیدم که دارم فرار میکنم اینو برش داشتم. حال تو نیویورک بودم و سعی داشتم زندگیم رو پس بگیرم. با وجود اینکه ردیاب توی پام بود کرو دنبالم نیومد. اون حتی بهم زنگ نزد من به اون عمق احساساتم رو گفتم، اما بیرحمانه اونارو رد کرد. شاید منو فراموش کرده… یک روز، به آپارتمانم قدم گذاشتم. و کپه ای از دکمه ها رو دیدم که روی پیشخوان قرار داره. من هیچ وقت اونارو اینجا نذاشته بودم و فقط یک توضیح برای حضور اونا وجود داشت. شاید کرو منو فراموش نکرده باشه…
خلاصه کتاب:
من قرضام رو با دکمه هام پرداخت میکنم. اماهمچنین من اونارو بخشیدم. هرچقدر توی دام عشق کرو میوفتم بیشتر ازش میخوام کارهایی رو که میخوام انجام بده، شام ها… قرارها… شب ها توی ساحل. همه چیز یه قیمتی داره و به سرعت هر دکمه ای براش کارکردم کم میشه.این کار برای همیشه ادامه پیدا میکنه و این دکمه ها کم و زیاد میشن؟ یا اینکه کسی کم میاره و دکمه هاش اول تموم میشه؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.