خلاصه کتاب:
قرار نیست همه چیز تو زندگی بر وفق مرادت باشه و هرچی تو دوست داشته باشی، همون بشه. خیلی وقتها میتونی اوضاع و شرایطی رو که ازش ناراضی هستی به دلخواهت تغییر بدی. ستاره و پریزادبانو از اون زنهایی هستن که ننشستن و نگاه کنن به بقیه تا براشون تصمیم بگیرن. اگه جایی اشتباه کردن ازش درس گرفتن و دستشون رو زدن به زانوهاشون و از جا بلند شدن. میشه خیلی چیزا رو از نو ساخت! میشه مزهی تلخ خیلی چیزا رو شیرین کرد!
خلاصه کتاب:
آفتاب بیخ دیوار کشیده شده است و من هنوز مستأصل دم در خانهی حاج آقا نکویی ایستادهام. مردی که همهی اهل محل از او به خاطر حضورش در محافل خیرین و رسیدگی به احوالات در و همسایه به نیکی یاد می کنند. خانه اش کلنگی است و به نظر قدمتی حداقل پنجاه ساله دارد…!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.