خلاصه کتاب:
خون، درد، شکنجه و مرگ. نامت، توامان با ترس بود. جهان را اشفته کرده بودی. بوی خون می دادی. چشمانت، قصد جانم کرده بود. واهمه مردم شهر بودی. اما امنیتم بودی. منی که بیم تو داشتم. ارامش یافته دست های تو شدم. عصیانِ نگاهت جهانم را دگرگون کرد. در بند بند وجودم رخنه کردی و مرا الوده به دست های قدرتمندت کردی…
خلاصه کتاب:
روایتگر زندگی آیسو زن بیست و هفت ساله ای هست که بعد از خیانت همسر و دختر دایی اش طلاق می گیره و با نامزد سابقش که اون رو سال ها قبل ترک کرد و رفت روبرو میشه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.