خلاصه کتاب:
برگه رو گذاشتم رو میز. نگاه مشکوکی بهم انداخت و برداشتش. با دقت وارسیش کرد، همونطوری که مشغول خوندنش بود گفت: – مدارکتو بده. بی حرف از داخل کیفم دراوردم و دادم بهش. صفحه اولشو چک کرد – فکر نمیکردم انقدر کوچولو باشی. صورتت بزرگتر نشونت میده. دستمو تکیه گاه چونم کردم – من کوچولو نیستم. اگر میخواید عینک بدم بهتون با دقت مطالعه کنید. خندید – از نظر من کوچیکی. یکم خم شد جلو – در واقع اینطوری بگم بهت زمانی که من فارغ تحصیل شدم تو تازه به دنیا اومده بودی. بهت زده نگاهش کردم. یعنی دوبرابر من سن داشت؟…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.