خلاصه کتاب:
بزن بهادر به معنای شجاع و دلیر گفته بودند دزد شبگیر جنون… در خیال واهی تصمیم ها مینشیند. آنقدر دلبر و دلربا که خدا میداند. نمیدانم کجا و چهطور، فقط این را میدانم در جادهی تنهایی دزد شبگیر جنون من تو بودی! جنونی که با تو لذت داشت. حرف دلت را در پس نگاهت خواندم و هر بار دورتر از تو، پا به جادههای متروکه گذاشتم… تو دم از عشق زدی و من، آنقدر سرم گرم شد که نفهمیدم گاهی عشق… حرف حساب بر کلهاش فرو نمیرود! راستی، عشق مگر کله هم دارد؟! جوابش شاید بیمنطق ترین جواب عالم باشد! عشق اصلا، منطق ندارد…
خلاصه کتاب:
من ترکانم! دختر یکی یه دونه ی حاجی دریادل! بابام و سر یه شراکت، تو سن شونزده سالگی پشت میله های زندان دیدم و ده سال از اون روز میگذره!
حالا من دیگه یه دختر شونزده ساله نیستم! حالا بزرگ شدم و اومدم دنبال حقی که ده سال به ناحق ازم گرفتن! تو این راه پر پیچ و خم فقط یه سلاح دارم و اونم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.