خلاصه کتاب:
همیشه که نباید ماشین عشق پورشه یا فراری باشد گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزو های دل دخترک میشود داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک گداسوار در ان حضور دارن و رقم زننده عشقی اتشین خواهند شد ..
خلاصه کتاب:
۱۶ساله شده بودم. در شب جشن تولدی که قرار بود جشن بله برونم باشد و خاله برایم انگشتر نشان بیاورد اما تولدم شده بود و خانوادهی خاله نیامده بودند…یاسین نیامده بود و من مانده بودم با دنیایی از ترس و اضطراب! من مانده بودم با این حال که دیکر دختر قبلی خانه نبودم! اما یاسین برای محرم شدنمان نیامد…نیامد که نیامد…یاسین رفته بود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.