خلاصه کتاب:
ماهنوش بغض کرد… هر چیزی را که در مورد کامران تجربه کرده بود، جز این حالت در هم شکستهی او را حالا میفهمید.. که به هیچ وجه تحمل دیدن چنین چیزی را ندارد. دلش داشت از غصه آب میشد. سرش از ناراحتی خم شد، دوباره یکی دو قطره اشک که به سختی جلوی فرو ریختنشان را میگرفت، از لای مژههایش بیرون زد و با همه وجود، تاسف و پشیمانیاش را از کاری که کرده بود…
خلاصه کتاب:
دختری پاک و مهربان که گاه شیطنتش به دل می نشیند و گاه جدیتش مخاطب را وادار به احترام به عقاید و طرز فکرش، سامی پاشا ربات دوست داشتنی داستان ،مردی کمال گرا، مسئول و جدی که رابطه ی برادرانه اش با علی شر و شیطان داستان به شدت دلپذیر بود. عزیز الله خان به قول سامی پاشا “آماان” امان از دست این عزیز و نقشه هایش که نه تنها خیر رسان نبود بلکه شر می رساند و باعث میشد دلسوزی و عشقش به سرمه ندید گرفته شود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.