دانلود رمان تاونهال از مریم روح پرور با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد میشه که فرصت نفس کشیدن به کسیو نمیده.
خلاصه رمان تاونهال
به آن خانه نگاهی کرد و همان لحظه دستان مادرش دور بازویش حلقه شد، سر چرخاند نگاهش کرد، مادرش با لبخند دلنشینش گفت: -امشبو واسه خودت تلخ نکن، کاری به هیچ کس ندارم، فقط تو برام مهمی، دوست ندارم هیچ وقت ناراحت بشی. لبش کش آمد لبخندی تحویل مادرش داد، لبخندی نادر که فقط مادر و پدرش دیده بودند و گاهی یاشار دوستش، دست بالا برد روی دستان نرم مادرش گذاشت و گفت: -اگر چیزی بشه مطمئن باش این من نیستم که ناراحت میشم، اونا هستن، شما هم نباید ناراحت بشین چون
پسرت خوشحال میشه، مگه خوشحالی من برات مهم نیست؟ مادرش سر تکان داد و گفت: -خودت بهتر صالح میدونی پندار سبد گل را از روی سقف ماشین برداشت و گفت: -هر کی ندونه فکر میکنه داریم میریم تولد یه جوون. مادرش خندید و گفت: -تو هر سنی آدم دل داره، یعنی میگی من پیر شدم تولد نگیرم؟ پندار اخم ریزی کرد، اف اف را فشرد و گفت: -کسایی مثل شما هر روزم براشون تولد بگیری کمه. صدای زنی در گوش جفتشان نشست: -وای پندار جان، اومدی عمه! پندار نیش خند زد و در همان لحظه باز شد،
پندار کنار ایستاد تا مادرش وارد شود، مادرش با لبخند به پسرش نگاه کرد وارد حیاط شد پندار هم جلو رفت و در را بست، در خانه سریع باز شد و عمه هایش به ردیف بیرون آمدن با قربان صدقه ای که برای پندار می رفتند سمتش رفتند. هر کدام جلو می رفتند صورتش را بوسه باران می کردند، پندار بدون عکس العمل ایستاده بود، با عقب رفتند عمه هایش، با ابروهای در هم به مادرش نگاه کرد، دست درون جیبش کرد، دستمال چهار خانه ی سفید رنگش را که گوشه اش گلدوزی لاتین اول اسم خودش که کار دست مادرش بود را بیرون آورد…