دانلود رمان حجله اجباری از نگار رازقندی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری به اسم یارا هست بعد مرگ مادر پدرش میره خونه ی پدر بزرگش اونجا بهش میگن با پسر عموی خشنش ازدواج کنه حالا یارا با این مرد بی رحم چیکار کنه وقتی قلبش گیر یک دختر دیگس…
خلاصه رمان حجله اجباری
چشم هام رو بستم و به صندلی تکیه دادم. آرایشگر با هر بندی که روی صورتم می انداخت من پلکام رو روی هم فشار می دادم. حدود نیم ساعت به کارش ادامه داد تا بالاخره رضایت داد دست از سرم برداره. چشمامو باز کردم و اشکی که از شقیقه ام جاری شده بود رو پس زدم. سرم رو بالا اوردم، توی آیینه دختری رو دیدم که دیگه آرزویی برای رسیدن بهش نداره. تمام رویاهام و شاهزاده ای با اسب سفید دود شدن و رفتن هوا. عشق! هه چه کلمه ی نا آشنایی. زن عمو جلو اومد و یه نگاه به صورت سرخ شدم انداخت.
– می بینی توروخدا نیره خانم! چه عروس خوشگلی نصیبم شده. تو دلم لعنتی فرستادم و برای باز هزارم این خانواده رو نفرین کردم. اخه مسلمون نصیب کجا بود؟ چرا نمیگی دختره رو مجبورش کردم تا بیاد زن، پسرت بشه؟ با هزار تا بد بختی و سوز، صورتمو شستم و دوباره روی صندلی جا گرفتم. این بار نیره دستش پر از کرم کرد و مالید به صورتم… بعد از یک ساعت نگاه خریدارانه ای بهم انداخت. خوشگل بودی، خوشگل تر شدی. به اجبار لبخندی زدم و از روی صندلی بلند شدم. یک لباس سفید ساده بدون هیچ پفی و هیچ دنباله درازی تنم کردم.
حتی لباس عروسمم به انتخاب خودم نبود. یکی از خدمتکار های جدید با سینی اسپند به سمتم اومد و ملیحه خانم یه مشت اسپند دور سرم چرخوند و برای بار هزارم ماشالا ماشالا کرد. صندل های سفید رو از جعبه در اوردم و پام کردم حداقل پنج سانت به قد کوتاهم اضافه شد. تو حال خودم بودم و داشتم فکر می کردم که یهو در اتاق باز شد و قامت افرا توی چهارچوب نمایان شد. با خجالت سری بالا اوردم و به چشم های مشکیش نگاه کردم که جلو تر اومد و دسته گلی بهم داد. -بیا! با دست لرزون گل رو ازش گرفتم و باز به آیینه نگاه کردم…