دانلود رمان ارمغان آبرنگ از الناز مزین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ارمغان دختر فالگیری که حرص و طمع پول و بیماری مادرش ناخواسته پایش را به میهمانی آقای مظفری باز میکند و در آنجا با حسام مردی زخمخورده و قربانی دست درازی آشنا میشود و بارداری ناخواسته، مشکلاتی را برای او آغاز میکند…
خلاصه رمان ارمغان آبرنگ
مونا، رفیق شفیق چندساله ام همانند روغن در آتش جلز ولز کرد. دست هایش را محکم بر روی ران پاهایش کوبید. با ناله زمزمه کرد: ای خدا ارمغان مگه تو عقل نداری؟ چرا گفتی قبول؟ بر فرض که خونه رو برات گرفت. کوفت برات گرفت! آخرش چی؟ این بچه بالاخره به حرف میاد بگه این بابای بی صاحابم کو؟ کجاست؟ توچی میگی؟ بابات رو چون اون… بلند تر فریاد کشید: -عموت گفت نمی تونه، ول کردم! دست از سرش برداشتم! نگاه زننده اش، طعم گس دهانم را بیشتر کرد. و صدای نازکش، نایژه هایم را در بی نفسی فرو برد.
و البته چشم هایم، فریضه اش معلوم نبود، تکلیفشان مشخص نبود که کی همانند باران ببارند و کی همانند کویر لوت خشک و بی آب باشند! زیر لب نچ نچی گفت. و پاهایش را بر روی ملافه ی پر چین وچروکی که لکه های زرد و نارنجی تزئینش بود، دراز کرد. من روز به روز با بی خیالی هایم، و آن جنینی که گاه در گوشه ای منبقض می شد درد را به لگن و سینه ام، زیر شکمم می رساند. و گاه مانند ماهی می چرخید، در یک مرداب بودیم که روز به روز بیشتر من را با آن جنین، در خودش حل می کرد. لب هایم لباس گل های پژمرده که نه!
پرپر شده ” غم ” را کندند، لباس شمع ساخته شده ” خنده مصنوعی ” را به تن کردند. دست هایم را بر روی شکمم می گذارم که جنین همانند کشتی در آب می چرخید و می چرخد. -مونا حرفت درست. این بچه می پرسه باباش کجاست، میدونم. اما شاید حاج محسنی که بهم میگه من برای تو خونه میخرم فکر اینجا رو هم کرده که چه جوابی به برادر زاده اش بده! بیا اینطوری نگاه کنیم… لب هایم را غنچه و مردمک چشم هایم را گشاد کردم. تکیه ام را از پشتی دیواری سبزی که لوزی های قرمز، نقاشی اش بودند گرفتم…