دانلود رمان هویت پنهان از والا و پدیده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری است که خودش را شبیه پسرها تغییر قیافه می دهد و از خانه فرار می کنید و برای جنگ به جبهه می رود… اما از بخت بد اسیر نیروهای عراقی می شود…
خلاصه رمان هویت پنهان
در را بهم کوبیدم اما مادرم دوباره آن را باز کرد و با عصبانیت گفت: _فائزه تو هیچ جا نمیری، فهمیدی چی شد؟! _مامان مگه تو نمیگی خواسته های من خواسته های توئه؟پس- حرفم را قطع کرد و داد کشید: _اینی که تو میگی بازی با جونته بیچاره، میفهمی؟ فکر کردی خونه خاله پریه بری با دختر خاله ت تفنگ بازی کنی برگردی؟! _مامان من میخوام برم و توئم- دوباره پرید وسط حرفم و داد کشید: _چرا فائزه، می تونم و این کارو می کنم… من نمیذارم تو بری! دختر تو فقط ۸۱ سالته و اونوقت…
دیگر ادامه نداد. استیصال را در چشمانش می دیدم. آرام گفت: _عزیزم من خوبیتو میخوام… این کارو با من و بابات نکن! وقتی دیدم مادرم ارومه با التماس بهش گفتم: مامان من همه کارامو کردم خواهش میکنم بزارین برم _اصلا به من بگو تو چه جوری می خوای میون این همه پسر بری؟ _به اونجاشم فکر کردم تو فقط اجازه بده؟ _نه مثل اینکه خودت فکر همه چی رو کردی دیگه چرا داری از ما اجازه میگیری؟ بعد از این حرف در را بهم کوبید و رفت نمی دونستم چی کار کنم.
چه جوری مامان و بابامو راضی کنم دلم می خواست برم خرم شهر اینقدر فکر کردم که نفهمیدم چه موقع خواب افتادم وقتی بیدار شدم ساعت ۷:۵۵ بود صدای بابامو شنیدم که به مامانم میگفت: چه جوری یه دختر میتونه بره جنگ مگه عقلشو از دست داده؟ موقعی که از پله ها اومدم پایین در حالی که خیلی عصبانی بود یه نگاه به من کرد و از در بیرون رفت. صدای مامانمو شنیدم که به من می گفت: _ببین یه الف بچه چه جوری اعصاب همه رو با این کاراش ریخته به هم…