دانلود رمان همزاد من از فاطمه افکاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بلوط دختر شاد و مهربانیه که یه همزاد داره… همزاد بلوط گلاره برعکس بلوط دختر خوبی نیست… گلاره ۱ماه قبل از ازدواجش فرار میکنه و روهان نامزد گلاره اونو تا شیراز تعقیب میکنه اما در اونجا با بلوط برخورد میکنه و اونو…
خلاصه رمان همزاد من
“دانای کل” آرام در حافظیه قدم میزد… به گلاره فکر می کرد… دختری که در کودکی اش نقش پررنگی داشت… نگاهی به اطراف انداخت… زیاد شلوغ نبود ساعت ۱ ظهر بود وقت ناهارش رسیده بود… به طرف حوض قدم برداشت که با دیدن دختر روبه رو اش از حرکت ایستاد… امکان نداشت… او گلاره بود… همان کسی که به دنبالش تا شیراز چه راحت میخندید و سکه مینداخت در حوض آب… پوزخندی زد. از عصبانیت سرخ شد… این دختر او را مسخره کرده بود… اینجا چه کار می کرد… مگر او را ندزدیده بودن نگاهش به دختر کناری اش افتاد او که
بود کنارش؟؟؟… تا به حال این دوستش را ندیده بود. معلوم بود که بحثشان شده که اخم های دختر کناری اش درهم بود. قدم برداشت که زودتر به او برسد که ناگهان هر دو دختر شروع به دویدن کردن و به سمت او آمدند.. از حرکت ایستاد.. گلاره اش مستقیم به طرفش می دوید… انگار او را ندید که محکم به روهان برخورد کرد و هر دو روی زمین افتادند. دخترک موهای خرمایی اش را کنارزد و مستقیما به چشمان سیاهش نگاه کرد. اخم هایش را در هم کشید و دخترک را کنار زد. هر دو از روی زمین بلند شدن…. که روهان سیلی محکمی به دخترک زد
و دخترک دوباره نقش زمین شد… “بلوط” پسره منو کنار زد و بلند شد منم بلند شدم… که دوباره با سیلی که بهم زد روی زمین افتادم… دستم رو روی گونم گذاشتم و با تعجب بهش نگاه کردم واسه چی سیلی زد!؟؟؟ مگه چیکار کردم… نسیم هم مثل من تو شک بود که هیچی نمیگفت. با صدای داد پسره به خودم اومدم. پسر:-میکشمت… میکشمت.. کثافط.. ما رو مسخره کردی؟!؟ که دزدیدنت آره؟؟! اینجا چه گهی میخوری؟!؟ چشمام از این دیگه درشت تر نمیشد… معلوم نیست چی میگه… یعنی چی منو دزدیدن!؟ مگه میشه!؟! نگاهم به چشمای پر از خشمش افتاد…