دانلود رمان می خواهمت از فریماه جعفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماجرای دو دانشجوی هنر که از همان اولین دیدار با یکدیگر به مشکل بر می خورن و دعوا درگیری هاشون راه جدیدی در زندگی براشون باز می کنه…
خلاصه رمان می خواهمت
سوگند همونطور که اشک می ریخت از حیاطِ دانشگاه خارج شد و بلافاصله تاکسی گرفت! سرش رو به شیشه ی پنجره تکیه داد و چشم هاش رو بست… صدای کیارش توی ذهنش اکو می شد. “من دوستت دارم سوگند…اجازه بده باهم باشیم” سرش رو چندبار تکون داد تا اون خاطراتِ تلخ بیشتر از این داغونش نکنه… چطور عاشقِ پسری شد که هدفش فقط پول گرفتن و تیغیدنِ او و خانواده اش بود؟ چطور به راحتی تمامِ طلا و جواهراتی که از بچگی جمع کرد رو به او داد و فکر می کرد مردِ زندگی اش برای اینکه بتونه سرمایه بدست بیاره و بیاد خواستگاریش چنین چیزی ازش خواسته!
سوگند دخترِ باهوشی بود، اما نمی دونست عشق که واردِ قلبِ آدم بشه… عقل و هوش رو از بین می بره. کرایه ی تاکسی رو حساب کرد و پیاده شد! کمی هوای مطلوب پاییزى رو بویید و درِ خونه رو باز کرد. از حیاط گذشت و دستی به روی گل ها کشید! مادرش رو دید که داره برگ های زرد رنگ رو از باغچه جمع می کنه، زیرِ لب سلام داد و دوید سمتِ ساختمون… -سلام مامان افسانه. -سلام به روی ماهت… حالا چرا فرار می کنی؟ بی توجه به مادرش که اسمش رو صدا می زد، واردِ اتاقش شد و درو بست! خودش رو روی تختش انداخت و پرصدا گریه کرد. از شدتِ هق هق به سکسکه افتاده بود…
چنگی به روتختیش کشید و خدا را صدا زد. مادرش در رو به آرومی باز کرد و کنارِ دخترش نشست… دستِ نوازشی به سرش کشید و با همون آرامشِ همیشگیش گفت: نمی خوایی به مامانت بگی چی شده؟ سوگند سرش رو بلند کرد و بینیش رو بالا کشید. _هیچی نیست مامان، نگران نباش. افسانه موشکافانه به دخترش نگاه کرد. -آخرین باری که بهم دروغ گفتی هفت سالت بود… چی توی رابطون عوض شده که دوست نداری به مادرت حرف هات رو بزنی؟ سوگند خودش رو در آغوشِ مادرش جا داد و عطر تنش رو بو کشید الهی من قربونت برم… تو مادرمی، خواهرمی، دوستمی، اصلا تو بهترین موجود دنیایی…