دانلود رمان آوای باران از نیلوفر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم باران ک خواهرش با بیست ضربه چاقو پسر خانواده سلمانی رو کشته به اعدام محکوم میشه تنها شرط رهایی صیغه شدن باران با پسر دیگه خانوادس…
خلاصه رمان آوای باران
کام های سنگینی از سیگارم گرفتم… حال بدی داشتم و واقعا خودم می فهمیدم حیدر چرا بعد سال ها از فکرم بیرون نمیری و هنوز هستی.. گوشیم از روی کنسول برداشتم… رمزش که تاریخ تولد نویان بود و وارد کردم… رفتم تو گالری و خیره شدم به عکس های حیدر…. چقدر جذاب و مردونه ای تو کثافت… روی تخت دراز کشیدم عکس حیدر رو خیره خیره نگاه کردم بوسیدم و چشمام و بستم… انگار اینجاست… هنوز می بینمش..
_خانوم سلطانی نوبت شماست… نفس عمیقی کشیدم با اعتماد به نفس بلند شدم… مقابل غول های صعنت آرایش ایستادم… نگاهم به حیدر خورد که با جدیت خیره من بود… نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _محصول سال ۲۰۱۹ شرکت ما این رژ تهیه شده از رنگ گل سرخه… همه نگاه گیجی بهم انداختن… اب دهنم و قورت دادم به فرزین که کنار حیدر بود نگاه کردم با اشاره بهم گفت نفس عمیقی بکشم… نفس عمیق کشیدم رژ لب از روی میز برداشتم تو دستم گرفتم شروع به راه رفتن کردم.
با صدای بلندی گفتم: _این رژ لب ساخته شده از مواد کاملا گیاهی و ارگانیکه. رنگ قرمز این رژ برگرفته از رنگ طبیعی گل سرخ هستش و رایحه گل سرخ و داره… لبخند رضایت مندی روی لب مشیری نماینده شرکت گلد بیوتی نشست و گفت: _ایده جدید و نابی هستش خانوم سلطانی ما از این طرح استقبال خواهیم کرد . خواستم جوابی بدم که صدای جدی حیدر لالم کرد… _ولی من قبولش ندارم… چشمام و بستم… حیدر بزرگترین شرکت ارایشی رو داشت و اگه اون نمی پذیرفت دیگه هیچکس منو قبول نمی کرد…