دانلود رمان سنگ قلب عاشق پیشه از دنیز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یزدان مردی خشن، پسر یه خانواده پولدار که از وقتی نوجوان بوده خانواده اشو ترک کرد تا وارد آکادمی فوتبال بشه و حالا توی سن ۲۵ سالگی وقتی توی بهترین لیگ های خارجی بازی میکنه خبر مرگ پدر و مادرشو بهش میدن و اون ناچار به بازگشت به ایران میشه و متوجه میشه آهو یعنی خواهر ناتنیش توی تصادف بینایی شو از دست داده و حالا بهترین فرصت واسش ایجاد میشه تا انتقام تمام سال های دور از خونه و خانواده بودنشو از اون دختر بگیره و با انواع شکنجه ها و حقارت ها اونو آزار میده چون اونو مقصر جدا شدن از عشقش میدونه…
خلاصه رمان سنگ قلب عاشق پیشه
*آهو* صدای بسته شدن در که اومد، با صدای بلند شروع به گریه کردم. حالا باید چیکار کنم؟! وقتی حتی نمی تونستم از پس خودم بر بیام. _خانم چیزی احتیاج دارین؟! با شنیدن صدای یه زن، دست از گریه برداشتم. نمی خواستم بیشتر از چیزی که هستم، بدبخت بنظر بیام. _شما کی هستین؟ _خدمتکار عصرم. آقا گفتن امروز کمی زودتر بیا دست زیر چشمم کشیدم تا اشک هام رو پاک کنم. دستم رو دراز کردم و توی هوا تکون دادم. و با صدایی که سعی می کردم بیش از حد گرفته نباشه خش دار گفتم: _میشه دستم رو بگیری بلند شم؟ می ترسم باز هم بیفتم. دست نرمش که رو دست من بزرگتر
بود دستم رو گرفت و کمکم کرد تا بلند شم. _درسته. آقا خیلی به وسایل تزئینی و عتیقه جات علاقه داره. توی دلم گفتم: پس خوب شد به یکی از این عتیقه هاش نخوردم. وگرنه زندم نمی ذاشت. _خانم کجا ببرمتون؟ اگه میشه ببرم سمت دستشویی. تا ظهر، خدمتکار یزدان که نرگس نام داشت من رو اطراف خونه گردوند. و باهام صحبت کرد. چیزی که برام جالب بود این بود که تمام اطرافیان یزدان، که من دیده بودم، یا ایرانی بودند یا اینکه بلد بودن فارسی صحبت کنن. و این برام جالب بود. نمی دونستم از این به بعد زندگیم قراره چطور بشه. اما می دونستم خوب نیست. هیچ خوب نمی گذره و
این کاملا معلوم بود. نفرتی که یزدان از من داشت، هیچ وقت تموم نمی شد. با صدای باز شدن در، نرگس دست از صحبت کردن برداشت. اینطور که از صحبت هاش متوجه شده بودم، بیش از اندازه از یزدان می ترسه. _خانم فکر کنم آقا اومدن. سری تکون دادم و مثلا، برای اینکه خودم رو بیکار نشون ندم دست دراز کردم و به سختی، به اولین چیزی که دستم خورد برش داشتم که بعد فهمیدم لیوان بوده. و شروع کردم با لیوان بازی کردن. قبل از صدای یزدان، صدای خنده های جولیا بود که بلند شد. نمی دونم چرا، اما این دختر همیشه خونه یزدان بود.توی این چند روزی که اینجا بودم،نشده بود که ببینم..