دانلود رمان بانوی کثیف از نیلو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختریه به اسم بهار که پسرعموش مهیار بهش دست درازی میکنه و از طرفی هم نامزدش شب نامزدی بهش انگ خیانت میزنه و فیلم هایی به خانوادش نشون میدن که همش فتوشاپ بوده فقط برای این که با یه دختر دیگه اشنا شده بوده و میخواست بهار رو از سر خودش باز کنه…
خلاصه رمان بانوی کثیف
با دیدن پیغام گوشی از دستم سر خورد و افتاد روی زمین… نمی تونستم حرکت کنم حتی نمیتونستم سرمو بلند کنم، به سختی سرم رو بلند کردم و به اطرافم نگاه کردم، با دیدن مردی که پشت تیر برق ایستاده و نشونه ی کلتش رو روی من گرفته با دهنی که مثل ماهی باز و بسته میشد بهش خیره شدم… خم شدم و گوشی رو برداشتم و دوباره نگاهش کردم، کلتش رو گذاشته بود روی زمین و اسکارفش رو که روش طرح لبخند اسکلت بود رو برداشت… از دور چهره اش معلوم نبود.
همزمان دوباره کلتش رو آورد بالا که ماشینی جلوی پام ترمز کرد و درش باز شد… ویلهام عربده زد: سوار شو… بدون معطلی سوارش شدم و درش رو بستم، پاشو گذاشت روی پدال گاز و با سرعت رفت… نگاهم رو دوختم به مرد ناشناش… اسکارفش رو گذاشته بود و فقط چشم هاش نمایان بود… بازم تشخیصش سخت بود… برگشتم سمت ویلهام و با لبخند خم شدم سمتش و بو.سه ای روی گونش گذاشتم و با لبخند لب زدم: -واقعا ممنونم من جونم رو به تو مدیونم… لبخندی زد و گفت: -بریم کلبه!..
پشت چشمی نازک کردم و صورتمو برگدوندم و لب زدم: -برم گردون به ساختمون… بدون هیچ مخالفتی به فرمون چنگ زد و با چونه ای لرزون و دندون قروچه سری تکون داد و دور زد… به ساختمان که رسیدیم با خداحافظی کوتاهی با دو وارد ساختمان شدم و رفتم سمت پذیرش… رو به مشنی لب زدم: -آقای کورای وقت دارن؟! سرش رو بلند کرد و سری تکون داد… رفتم سمت اتاقش و چند تقه به در زدم که با صداش به گوش رسید، _بفرمایید تو. دستگیره ی در رو کشیدم پایین و وارد اتاق شدم…