دانلود رمان ردلاین از هانی زند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جاوید محتشم صاحب یکی از بزرگترین شرکت های مادلینگ لباس زیر در دنیاست که به امپراطور صنعت مد زنان معروفه! تا اینکه دختری کم سن و سال و چشم و گوش بسته از یک خانوادهی مذهبی و متعصب از خونه فرار می کنه و پا به شرکت جاوید خان عیاش و خوشگذرونی میذاره که تو اولین دیدار وادارش می کنه برهنه بشه تا…
خلاصه رمان ردلاین
دستش را به علامت سکوت بالا میآورد و حرفم نصفه و نیمه در دهان رها میشود. _ بیبیچکم مثبت شده! جوری به سمتش میچرخم که هیچ متوجه رفتن ماشین بهسمت گاردریلهای اتوبان نمیشوم. دستش را روی دهانش میگذارد و جیغ میکشد: _ جاویدددد! بعد که ماشینی بوقزنان از کنارمان میگذرد، تازه به خودم برمیگردم و فرمان را سفت میچسبم. _ بیبیچکت…؟ یعنی حامله… حاملهای… دوباره به جلد بیتفاوتیاش برمیگردد و یک اوهوم میپراند. _ از کی؟ باباش کیه؟
با چشمهای گردشده نگاهم میکند و لب میزند: _ یعنی چی؟ مغزم بهشدت درصدد انکار برمیآید. احمقانه میپرسم. _از بابک حاملهای؟ بچهٔ… بابک؟ _ من مریمم، جاوید! با فاحشهٔ شهر نو که طرف نیستی! کف دستم را عصبی به لبهایم میچسبانم و پوزخند میزنم. _ وا دادی، دخترم؟ واسه اون پفیوز؟ پر اخم نگاهم میکند. _ قرار شد تو زندگی خصوصی هم دخالت نکنیم، عشقم! _ زندگی خصوصی؟ تو مثل این که یادت رفته من کیام!؟ یک نخ از پالتویش را بین انگشتان ظریفش گیر میاندازد و به بازیاش میگیرد.
_ تو جاویدی دیگه!! _ همین؟؟ من جاویدم؟ لابد اونقدرم غیرتم نم زده که میای تو چشمم نگاه میکنی میگی از بابک حاملهای!! پقی میخندد و با دستش به نشان «برو بابا» اشارهای میکند. _ غیرتی شدی، جاوید ؟؟ خودتی؟؟ _ اون که بیغیرته…. ابروهایش را بالا میدهد و چشم درشتکرده تماشایم میکند. _ بیغیرت کیه؟ هان؟ با شمام عالیجناب محتشم کبیر!! _ میخوای نگهش داری؟ _ نگفتی بیغیرت کیه؟ اونی که با دوستدخترش میخوابه یا اونی که دق و دلی چندساله رو میخواد سر یه دختربچه در بیاره…