دانلود رمان ابهام از مژگان فخار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ابهام، داستان زندگی دختری به ظاهر شاد است. دختری که سعی می کند باهمه مهربان باشد و انتظار دارد همه جواب مهربانی او را با خوبی بدهند. اما آدم ها متفاوتند، رفتارشان، گفتارشان و طرز فکرشان یکی نیست. مستانه داستان ما، برای اولین بار عشق به قلبش رسوخ می کند ولی بعدها سعی در فراموشی عشق دارد. اما عشق به راحتی از ذهن بیرون نمی رود. اما درست در لحظه ای که فکر می کند که نتیجه هایش برای فراموشی نتیجه داده، اتفاقی میفته که…
خلاصه رمان ابهام
صبح، صدف رو به مدرسه میرسونم و برمیگردم خونه در هفته فقط دوروز کلاس داشتم و امروز رو تعطیل بودم. میفتم به جون خونه و تمام جاها رو یه جارو برقی میکشه دلم برای معصومه میسوزه، هم کار کارخونه، هم کارا و آشپزی اون عمارت، هم نگه داری صدف کلی اذیت میشد بیچاره. آخرین تیکه فرش هال رو جارو برقی میکشم و سیم رو از پریز میکشم بیرون. یه لیوان آب سرد از یخچال برای خودم میریزم و روی یکی از صندلیهای مبل هفت نفره توی هال، که تقریبا رنگ و روش رفته بود میشینم،یادش بخیر این مبل جهیزیه معصومه بود، اون روز که جهیزیشو آورده بود طبقه بالای خونمون،
مامان چقدر خوشحال بود، چقدر خوشحال بود که تنها پسرش داره ازدواج میکنه، تمام همسایه ها رو خبر کرده بود تا جهیزیه عروسشو ببینن. چه زود گذشت، انگار دیروز بود. تو همین فکرا بودم که تلفن زنگ میخوره. _بله؟ _سلام مستانه یه زحمت دارم برات. _جانم معصومه با شنیدن حرف های معصومه نگاه خستم رو به جاروبرقی میندازم کاش خودمو خسته نمی کردم، اه. _باشه. _همه چی هست هرچی خواستی درست کن. _الان کسی اونجاست؟ _نه نمیدونم شاید باشه. _واه، باشه. تیشرتمو با یه تونیک و شلوار پارچه ای عوض میکنم و شالم رو روی سرم میندازم و گوشی رو توی جیب تونیکم
میذارم و میرم سمت عمارت شاهانه و سفید رنگ… آخرین پله رم بالا میرم و در رو آروم باز میکنم. سرمو میبرم تو. تلویزیون که خاموشه لامپ ها هم خاموشه. خب خداروشکر. میرم تو و در رو میبندم. حالا که تنها بودم می تونستم یه نگاه درست حسابی به اینجا بندازم. تلویزیون و کاناپه کرم رنگ و چرم، کنارش. سمت دیگه یه دست مبل سلطنتی کرم رنگ و چند تا مجسمه بزرگ. میز ناهار خوری بزرگی که با مبلاست بود. کلی تابلو فرش که روی دیوارا نصب بود. یدست مبل زرشکی رنگ که گوشه دیگه بود و میرم سمت در آشپزخونه و به کنارش چشم میدوزم. وارد آشپزخونه میشم و با لبخند خیره میشم به…