دانلود رمان شاه شطرنج از P*E*G*A*H با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گیرم که باخته ام!!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد. شوخی که نیست، من شاه شطرنجم!!! تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم. آرزو طلب نمی کنم، آرزو می سازم.
خلاصه رمان شاه شطرنج
هنوز نرسیده به دفتر صدای اس ام اس گوشی ام بلند می شود. ندیده می دانم کیست. برایم شرکلک خنده فرستاده. جوابش را با یک چشمک می دهم. این بار می نویسد: چشمش تو رو گرفته، بدجور! لبخند می زنم و جواب می دهم: کجا رو دیدی؟ می نویسد: تا کجا می خوای پیش بری؟ جواب می دهم: تا آخر! می نویسد: آخر کجاست؟ جواب می دهم: اتاق خوابش! جواب نمی دهد! از پنجره اتاقم بیرون را نگاه میکنم ساعتِ هفت زمستان، به سیاهی نیمه شب است! دستانم را زیر بغلم فرو می برم و به رفت و آمد مورچه وار آدم ها خیره می شوم
چقدر با مردم این شهر غریبم! چقدر با اجتماع بیگانه شده ام! چقدر از روزمرگی فاصله گرفته ام! چشم هایم را می بندم. صورت پدرم برایم زنده می شود و خنده های بلند و مردانه اش! -کیش و مات! پس تو کی می خوای شطرنج یاد بگیری دختر خانوم؟ بغض می کنم. صدای مادر به گوش می رسد! ول کن این بچه رو بابا هنوز پنج سالشه این قدر بهش فشار نیار. دستان سامان دورم حلقه می شود و از جا بلندم می کند! -قربون اون لپای تپلت برم. بغض نکن این جوری. خودم یادت می دم! مقابل چشمانم زنده می شوند چهره زیبای مادر صورت خندان پدر و
نگاه عاشقانه سامان! آه می کشم؛ سوزان جگر سوز! امروز از آن خانواده چهار نفره ی خوشبخت فقط من مانده ام. منی که سایه ای هم از آنچه که بودم نیستم! کش دار نفس می کشم و منقطع و بریده بریده بیرونش می دهم! به حرف هایی که به احتشام زده ام فکر میکنم هیچ وقت این قدر صادق نبوده ام. عین حقیقت است. در واقع من هیچ چیز برای از دست دادن ندارم! اشک پشت پلکم زور می زند. دنبال راهی برای خروج می گردد. سرم را بالا می گیرم نمی خواهم گرمی اش را روی پوستم احساس کنم چون می دانم اگر اولین قطره فرو بریزد…