دانلود رمان آن سوی من از مریم اباذری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کیمیا نمی توانست خود را از چنگال توهمات و خیالاتی که مدام در سرش بودند، رها کند و دیگر کم کم داشت مرز میان واقعیت و توهم را گم می کرد و همین ها هم موجب بروز اتفاقاتی در زندگی اش شده بودند…
خلاصه رمان آن سوی من
سرم درد می گرفت از بس که فکر می کردم. حتی به این که چرا آنقدر فکر می کنم هم، فکر می کردم… صدای بوق ماشین مرا از دنیای افکارم بیرون کشید. پراید خاکستر ِی محمد بود. حتی در انتخا ِب رنگ هم سلیقه هایمان یکی بود. باید سریع سوار ماشینش می شدم چون محمد از فِس بودن خوشش نمی آمد. _ سلاملکم _ سلام عزیزم. بوی آشنا می داد. خودم یک ماِه پیش این ادکلن را برای تولدش خریده بودم. تا آن موقع فقط یکی دو بار از آن استفاده کرده بود. نمی دانم چرا از چیزهایی که من برایش می خریدم،
زیاد خوشش نمی آمد یا ازشان استفاده نمی کرد. جراَت پرسیدن هم نداشتم. زیاد از جواب دادن خوشش نمی آمد… _ساکتی. _ساکت نیستم. در سرم مدام در حال حرف زدن با خودم هستم. نمی دانست بعضی وقت ها چقدر کلافه کننده می شود. البته گاهی هم از آن لذت می بردم! _ چی بگم، چه خبر؟ _ باز پرسید، خبری باشه خودم میگم دیگه… چه خبر آخه، از صبح در حال چرخیدن با این لگنم، زودتر باید عوضش کنم. _ انشاالله زودتر پول میاد دستت عوضش میکنی. _ کدوم پول مثلا؟ دلت خوشه ها بخدا.
_ خب مگه نگفتی بابات قرار واست جور کنه؟ _اووووه اون که کلا ۷ ، ۸ تومنه، به درِد عمه اش می خوره. _خب اون بنده خدا هم داره سعیشو میکنه دیگه، گناه داره اینجوری نگو. _ به تو چه اصلا، خودم یه کاریش میکنم. _ باشه عزیزم._ تو یه آژانس در اختیار داری دیگه، حالا یا این ماشین یا هر چی دیگه. _ اینجوری نگو، تو داری لطف میکنی. _ باشه بابا باشه. بعضی وقت ها دلم می خواست با مشت بکوبم در صورتش. شاید هم دلم می خواست یک چاقو بردارم و یک راست فرو کنم در شکمش. نه نه! بنظرم بهتر بود…