دانلود رمان خانوم خلافکار من از مبینا و ریحانه (آصفی) با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان راجب پسریه که سن زیادی داره با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمیداره. در کوچه پس کوچههای این حس سیاه، بالاخره نوری میبینه. اون عشقی خالصانه رو پیدا میکنه که رسیدش بهش، شاید فقط در دنیای آرزوها ممکن باشه….
خلاصه رمان خانوم خلافکار من
خوشحال چون می دونستم که حالش خوبه و ناراحت چون نباید می فهمید که اینجام. از ساعتای۱۱شب بود که نشسته بودم پشت در و همه ی بدنم گوش شده برای شنیدن یه صدا می خواستم وقتی که اومد از تو چشمی نگاهش کنم ولی خب الان ساعت یک بود و هیچ خبری نشده بود فکر کنم اومده بود و من نفهمیده بودم ولی خب هیچ کفشی جلو در خونش نبود که…مگه نمیتونه کفششو ببره تو خونه اخه؟هوف کلافه ای کشیدم و سرمو کوبیدم به در دیگه کم کم داشت خوابم میبرد که صدای اسانسور اومدش با عجله از جام بلندشدمو و از تو چشمی نگاه کردمش. خودش بود! ولی خب چون پشتش بهم بود صورتش دیده نمیشد.
قلبم تو سینم میکوبیدش کاش می تونستم در و باز کنم و برم باهاش صحبت کنم ولی.. با برگشتن یهوییش سمت در خونم ترسیدم و یه قدم عقب رفتم نکنه داره میبینم؟ نه بابا دیوونه شدی اوینا چجوری از پشت در میخواد ببینت دوباره رفتم چسبیدم به در و از تویه چشمی نگاه کردم که دیدم رفت تو خونه و در بست اه. امروز مزخرف ترین روز زندگیم بودش کلی با مامان دعوا کرده بودم سر منیژه ولی هیچی به هیچی وقتی داشتم میرفتم تو خونم یهو یاد همسایه جدید افتادم اقایه فهیمی امروز زنگ زد بهم و گفت برم باهاش راجب قبض مشترک اب صحبت کنم چون هردوواحد مشترکن با همدیگه ولی بعد دیدم حوصله ندارم اصلا ورفتم تو خونم.
صبح ساعت یه ربع شیش بود که از خونه زدم بیرون جلو در وایستاده بودم و داشتم کفشامو می پوشیدم که در واحد روبه رویی باز شد چون خم شده بودم فقط شلوار و مانتوش مشخص بود تا سرمو بالا گرفتم دیدم خودشو پرت کرد تو خونه و در و کوبید بهم با چشمای گرد شده به در خونش زل زدم مگه زامبی دیده بود وایستادم و رفتم سمت در خونش و زنگ زدم ولی هرچی صبر کردم باز نکرد چندبار دیگم زنگ زدم و به در کوبیدم ولی هیچی به هیچی. خیلی ناراحت شدم خوبه دیده بودم که خونست حالا چرا در باز نمیکنه مثلا؟میخوام بخورمش؟ بی حرف کیفمو برداشتم و رفتم پایین. امشب کارم زودتر از همیشه تموم شدش یه پرس غذا سرراه برای خودم گرفتم.
و از پله ها رفتم بالا کی میخوان اسانسور و درست کنن من نمی دونم. تو پیچ اخری بودم از طبقه خودمون مشخص نمیشد که کسی تو راه پلست با صدایی که شنیدم سرجام قفل شدم _اهه لعنتی با این قفلاشون د باز شو دیگه چته چرا انقد سفتیی تو بازشو. چرا این صدا انقدر برام اشنا بودش چرا قلبم داشت انقدر محکم می کوبید تویه سینم؟ صدای باز شدن در که اومد حواسم جمع شد و سری رفتم بالا تا ببینم صدای کی بود ولی تا رسیدم دیدم رفت تو و در بست شب هرکار که می کردم خوابم نمیبرد اون صدا زیادی شبیه به… عصبی موهامو چنگ زدم دارم دیوونه میشم دیگه زیادی فکر و خیال چرت و پرت میکنم انقدر تو فکرشم که همرو شبیه به اون میبینم المان که نیستی اومدی ایران …