دانلود رمان تاوان دخترانگی هایم از لوبیا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری به اسم آواست… دختری شونزده ساله که توی این سن کم اسیر مشکلات زیادی میشه… دختری که توی کشور غریب به طرز وحشیانه ای بهش دست درازی میشه…
خلاصه رمان تاوان دخترانگی هایم
پنیر رو رو نون مالیدم و لقمه ام رو تو دهنم گذاشتم. لیوان چای رو به دهنم نزدیک کردم و در همون حین صدای ماهک تو گوشم پیچید. -آوا من رفتم، بای. صدای در نشون از رفتنش می داد. لیوان چای که خالی شد، روی سینک قرارش دادم و وسایل اندک روی میز رو داخل یخچال گذاشتم. کوله قرمز رنگم رو به دست گرفتم و بعد از نگاهی جزئی به خونه، ازش خارج شدم.از ساختمان بیرون اومدم و با نگاهی به اطرافم، قدم برداشتم سرم رو پایین انداختم و چشم هام رو کفش های قرمزم که امشب قرار بود کوچه ها رو متر باهم طی کنیم، دوختم. این کفش ها رو خیلی خیلی دوست داشتم! چون هدیه
مامان بزرگم بودن. با یاد و خاطره مامان بزرگ لبخند صورتم رو پر کرد و با همون لبخند نگاهم رو به برگ های روی زمین دوختم که صدای خش خش برگ ها نشون از پاییز و فصل عاشقی می داد! خورشید در حال غروب بود و صحنه جالبی رو برای آسمون به پدید آورده بود. قاطی شدن رنگ زرد و آبی و نارنجی بدون شک فوق العاده و البته غم انگیز بود. قهقهه پسری از فاصله نزدیکم به گوشم خورد. بلندی صداش باعث شد به سمتش مایل بشم و مسیر دویدنش رو با چشم هام دنبال کنم. پسرک پنج شش ساله ای که با شادی و نشاط میون برگ های رنگارنگ می دوید و دختری هم هم سن و سال
خودش دنبالش روونه شده بود. تلخ خندی به صحنه های روزگار زدم و با فرو کردن دستام تو کاپشن لجنی رنگم، به راهم ادامه دادم. یه روزی هم پسر دایی شیطونم دانیال دنبال من می دوید و من با قهقهه فرار می کردم. زندگیمون با همین کودکی های کوچیک عطر و بو داشت. اما حالا اون یه آقای دکتر با جذبه و مغروره و من یه دختر گاهی گوشه گیر و افسرده و گاهی لبخند به لب و شیطون! گذر زمان آدم رو به کجاها که نمی کشونه. آهی کشیدم و نگاهم رو به آسمونی دادم که حالا تیرگی و ستاره های چشمک زن تو دامنش به چشم می خورد. از خیابون شلوغ که باعثش تردد ماشین ها بود گذشتم…