دانلود رمان ابلیس کوچک از فهیمه رحیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بستابه و متین دو جوانی هستند که به هم علاقه دارند، اما به سبب غرورشان از عنوان کردن و پرده برداشتن از این عشق و علاقه سر باز میزنند. هر کدام منتظر هستند تا دیگری سخن از عشق به میان بیاورد و این موضوع باعث شده است که دو سال از عمر خود را در بلاتکلیفی سپری کنند. بستابه به خاطر شغلش زیاد سفر می کند و متین دوستی صمیمی دارد به اسم سروش که همیشه رازها و درد دل های خود را با او در میان می گذارد. سروش مهندس معمار است و کاری به او پیشنهاد می شود که متین را برای همراهی و کمک با خودش می برد و در مهمانی…
خلاصه رمان ابلیس کوچک
آسمان شب صاف و مهتابی بود، گویی این آسمان همان نبود که می باریدو می غرید. انوار نقره گون ماه، زمین را کاملا روشن کرده بود و بوی چمنهای باران خورده و نسیم ملایمی که می وزید، هر روح مرده ای را جان و نشاط می بخشید. متین لحظه ای کنار در اتومبیل توقف کرد، تا به این منظره زیبا و بدیع نگاه کند. اما سروش با دست گذاشتن روی شانه اش، او را از این عالم با طراوت خارج کرد و پرسید: چی شده؟! باز فیلت یاد هندوستان کرد؟ متین در حالی که سر تکان می داد در را گشود و سوار شد. پس از لحظاتی که به سکوت سپری شد متین پرسید:بالاخره نگفتی مقصدمون کجاست؟
سروش نگاه گذرا به او کرد و :گفت من دیشب به دیدن یه مرد پولدار رفته بودم که تو نمی شناسیش. خونه و زندگیشو ببینی، شاخ در می آری ،سحابی منو به اون معرفی کرده و ازم خواسته معماری ویلاهای کنار دریا شو به عهده بگیرم، اگه این کار به ما محول بشه دیگه نونمون تو روغنه. حالا خیال دارم تو رو هم بهش معرفی کنم تا با کمک هم کار رو شروع کنیم متین نمی دونی، علاوه بر ثروت، دو دختر دم بخت داره که منتظر همسر ایده آل خو هستندو اگر بخت یاری کنه شاید من آن همسر مورد نظر باشم خدا رو چه دیدی! متین زیر لب گفت: تو چقدر پر توقعی؟! سروش خندید و ادامه داد:
البته آنقدر با گذشت هستم که یکی شونو برای تو در نظر بگیرم، و چون خیلی دوستت دارم ، انتخابو به تو واگذار می کنم . پسر از این لاک خارج شو تا ببینی ما کجاییم و اونا کجا. هیشکی نیست بپرسه اینهمه پول از کجا اومده که آقا داره ویلا سازی می کنه اسما یک شرکته، ولی فقط یه نفر پشت اون خوابیده که به جانت اقت می گیره نگاش کنی، هممثل گداهای سامره لباس می پوشه و هم مثل اونا سمجه. باور کن اگه سحابی بهم اطمینان نداده بود، فکر می کردم به نون شبش هم محتاجه. اما خب دنیا همینه دیگه حالا خیال دارم رگ خوابشو بدست بیارم، تا خودمو برای تمام عمر بیمه کنم…