دانلود رمان فیاض از فاطمه ابوالفتحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که یک هفته مانده به مراسم عروسی اش طی یک تصادف فلج می شود.نامزدش اورا به حال خود رها می کند و حالا تسنیم می ماند و در خواست ازدواج مرد جذابی که با او تصادف کرده و…
خلاصه رمان فیاض
تلفن همراهم به صدا در میاد. خونه است، مجبورم جواب بدم: – بله؟ -داداش هیچ معلوم هست کجایی؟ -بیرونم. – نمیای؟ -نه. – ولی خان عمو گفته… – خان عمو واسه خودش گفته، می گم نمیام یعنی تموم و کشش نده. – وای از دست تو. صدای نگران عزیز تو گوشم می پیچه: – فیاض جان پسرم معلومه کجایی؟ – بیرونم مامان. -پسرم خان عموت داره خون خودشو می خوره تو رو خدا بیا مادر. -اصرار مادر اعصابم رو بهم می ریزه. -مامان رفیقم تصادف کرده الان تو اتاق عملـه انتظار نداری اینجا ولش کنم خودم بیام اونجا. – آخه فیاض… – آخه ماخه نداره یه کلام نمیام… نمی دونن چرا نمیرم؟
نمی دونن دنبال یه بهونه ای ام که دور باشم از اون مکان؟ از اون شب ازدواج؟ از اون تاج عروسی؟ نمه اشکی توی چشم هام می شینه و بابغض همراه می شه. این تصادف هم حکمتی داره خدا می دونه طاقتش رو ندارم، نمی تونم ببینمو دم نزنم با ” باشه ” گفتنی تلفن رو قطع می کنه. بازم تو ابهامات این نمایشنامه… تراژدی غمگینی که شخصیت ها رو گنگ توصیف می کنه گاهی خوب گاهی بد گاهی عاشق گاهی از عشق فارغ و هزار گاه و بیگاه که عقده های ناگواری می شن… عقده هایی که کارشون خنجر زدن بـه ایـن عضـو تپنده ست، کاری ندارن که تاب و توان داری یا نه فقط می رن جلو
خط به خط و تار و پود بـه تـارو بود. سرم رو بالا میارم و به آسمونش چشم می دوزم و بی رحمانه می گم: هیچ وقت باهام یار نبودی. می دونم که دروغ می گم، می دونم که فقط می خوام خودم رو گول بزنم، می دونم که فقط دنبال یه نفرم که هرچی میگم جوابم رو نده فقط بذاره بگم تا آروم شم. با صدای جیغ لاستیکی از حصار محوطه بیرون رو نگاه می کنم… مرد و زنی از ماشین پیاده می شن و به سرعت به سمت ساختمان اصلی می دون بیمارستان یعنی دغدغه و نگرانی و بـرای مـن یعنی مرگ، این بیمارستان برای مـن یعنـی بوی مرگ پدرم. دستی پشت گردنم می کشم و وارد ساختمون می شم…