دانلود رمان مرا باتو هم نفسی است از گیسوی پاییزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حیاط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می امد را ببیند .با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد. بی اختیار دست بر دهان گذاشت و با ناباوری نامش را زمزمه کرد. پروا از حرکت ایستاد و ملتمس نگاهش کرد شاید بهت را کنار گذاشته به کمکش بشتابد. گویی نگاهش به خوبی سخن گفت که آوا…
خلاصه رمان مرا باتو هم نفسی است
شاگردش که از کللس خارج شد نفس عمیقی کشید و دست روی صورت گذاشت. روز سختی را گذرانده بود، یعنی همه شان گذرانده بودند. حس کسی را داشت که تمام بارهای بزرگ را روی دوشش انباشته بودند. اینکه توانسته بود با آن همه درگیری ذهنی تمرکزش را روی درس شاگردش بگذارد کار طاقت فرسایی بود. دلش کسی را می خواست که با او حرف بزند و از درد تازه اش بگوید. نمی داست به جرم کدام گناه در تیررس نگاه مشکوک قرار گرفته بود! پلیس که آمد انگشت اتهامش را به سوی همه نشانه رفت و بیش از همه رو به پروایی که در آخرین خط از جمعیت نظاره گر دعوا بود.
دستش را پایین آورد و دور تا دور کلاس کوچک را از نظر گذراند. هنوز هم باور اتفاقاتی که از سر گذراندند برایش سخت بود. با اینکه قهرمانی و ثامنی به حضور پیوسته اش شهادت دادند اما از بار نگاه های خاص مسئول پرونده رهایی نیافت. گویی قرار بود مدرک معتبرتری برای دست نداشتنش در آن دزدی رو می شد تا مبرا شود. حکم کسی را داشت که وادارش کرده اند روی بندی نازک راه برود و باید مراقب باشد به دره ی زیر پایش سقوط نکند، به خودش ایمان داشت اما به آن بند نه! می ترسید هر آن بند پاره شود و او را به سقوطی بکشاند که محال بود انتهایش زنده بماند. از تصورش لرزی بر
اندامش چتر شد، متزلزل وسایلش را درون کیف گذاشت و با شانه هایی فرو افتاده ایستاد. دلش برای پدر و آغوش پر امنیتش پر کشید. کاش روابطشان هنوز مثل گذشته بود و می توانست به راحتی درد دلش را برای او بازگو کند. دلش کسی را می خواست که جنس حمایتش محکم و پر صالبت باشد. بند کیف را روی شانه اش انداخت و آرام از کلاس خارج شد.از کفشهای اسپورتش ممنون بود که بدون کوچکترین صدایی او را به بیرون می برند. وارد راهروی کذایی محل دعوا که شد صدای الن را به وضوح شنید. سپند گریه کردن سر قبری که توش جنازه ای نیست فایده نداره. غمبرک زدی که چی؟