دانلود رمان نامه های سیاه از بهاره شریفی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
افسون دختری هنرمند و عکاس با کلی غرور و سابقه ی کاری عالیه که برخلاف میل خانواده عاشق همکلاسیش شده و با روزبه ازدواج می کنه اما روزبه در نهایت نامردی بهش نارو میزنه و افسون رو با چک های امضا شده اش و طلبکارهای شاکی تنها میزاره و پای افسون رو ب زندان باز می کنه و با طلاق غیابی ب تمام عشق و امید افسون مهر ابطال میزنه… اما با ورود وکیل خانواده در این مسئله ک توسط مادر افسون استخدام شده و تلاش او افسون مشروط برای یکسال از زندان آزاد میشه و ب طور موقت مشغول ب کار…
خلاصه رمان نامه های سیاه
یکم از دل تاریکی: هی دختر حواست کجاست .یک ساعته اسمت و صدا زدن ملاقاتی داری. بی حوصله از روی تختم بلند شدم و نگاهی به سوسن انداختم: -سرکارم باز؟ -نه به جون بچه ام .دوبار اسمت و صدا زدن. بی خیال بلند شدم و در حالی که شالم را روی سرم می انداختم گفتم: -به چیزایی که داری قسم بخور… بچه؟ و نگاهم را از چهره پکر سوسن گرفتم و از بند بیرون زدم .صدای لک و لک دمپائی های زندان بد جور اذیتم می کرد.
سعی کردم نگاهم را بدوزم به رو به رو و فکر نکنم که دارد یک سال می شود که این تو گیر افتاده ام و هیچ کس سراغی ازم نگرفته است. جلوی در نگاهی به نگهبان انداختم و گفتم: -صدام کردن .ملاقاتی دارم. بدون حرف در را باز کرد و بعد از عبور من در با صدا پشت سرم بسته شد .بی حوصله بودم و دلم نمی خواست فکر کنم که کی بعد از این همه مدت آمده سراغم .در اتاق ملاقات که باز شد کسی نبود .بی هوا روی صندلی پشت میز نشستم و نگاهم را دوختم به در طرف دیگر .
بعد از گندی که روزبه زد و همه چیز افتادگردن من، غیر از یکی دوباری که مامان آمد و عین یخ نگاهم کرد و رفت دیگر کسی سراغم نیامده بود. پاهایم را سر دادم و درازشان کردم و به میز خیره شدم . همان جور که سرم پائین بود بالاخره در باز شد .سرم را بالا آوردم و نگاهی به مردی که داشت وارد اتاق می شد کردم .خوب براندازش کردم .تاجایی که یادم می آمد تا حالا اصلا ندیده بودمش. می خورد آخرهای دهه چهارم عمرش باشد شاید سی هشت یا نه .قد تقریبا بلند و موهای تیره آشفته . عینکی با فرم مشکی به چشمش زده و کت شلوار طوسی تنش بود .این مرد هر کسی بود با من کاری نداشت…