دانلود رمان راز از معصومه سرلک با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه سه دختر است که همدیگر را خواهرانه دوست دارند، اما روزگار برای آنها خواب های بدی دیده، آیا آنها با دنیا یکی می شوند و راه بی وفایی پیش می گیرند؟؟؟؟ (در این رمان هیجان آنقدر زیاد است که از خواندنش دل نمی کنید، فقط کافی است خواندنش را شروع کنید) پایان خوش.
خلاصه رمان راز
چشمان فرشته بارانی می شوند از دو راهی که در آن افتاده است،از خیانت دوستی که برایش مثل خواهر بوده،از خیانت عشقی که حاضر بود برایش جان بدهد، او باید انتخاب کند. صدای گوشی موبایل فرشته به گوش می رسد،او تلفن همراهش را از داشبورت بیرون می آورد،تصویر حدیث بر روی تلفن همراه درج شده است.اخم مهمان صورت معصوم او می شود-باز دوباره این،دس وردار نیست. ندایی از درونش پاسخ می دهد:اون چه گناهی کرده،چون دوست داره،باید مجازات بشه. گوشی را سرد جواب می دهد:حدیث میشه دست از سر من ورداری؟! دوستش بر سر یکی از پشت بام های روستای محل فیلمبرداری نشسته و عینک دودی به چشم با گوشی صحبت می کند، با صدایی که بغض و غم در آن بیداد می کند:آره میشه،روزی که بمیرم
،تو اینو می خوای،کاری نداره،فقط اذن بده،خودم از همین پشت بوم می ندازم پایین.فرشته چرا نمی خوای بفهمی؟تو دیگه عین خواهرم نیستی،تو الان واسم خواهری،مگه حتما باید هم خون باشیم،چه طوری می تونم نبینمت،چه طوری می تونم ازت دل بکنم. مهربان دوست داشتنی، که تحت تاثیر حرف های خواهریش قرار گرفته و حالش بارانی می شود:چرا آتیشم می زنی؟چرا دیوونگی می کنی؟چرا نمی ذاری آروم بگیرم؟ -من که گفتم غلط کردم،آبجی ازم بگذر،من یه روز نبینمت،یا صداتو نشنوم دق می کنم.می بخشی این خواهر خل و چلتو؟ -اگه نبخشمت با دل خودم چی کار کنم؟با دلی که اگه باهات تند حرف بزنم یا برخورد کنم سرزنشم می کنه.ولی خواهری قول بده دیگه کار احمقانه ای نکنی. حدیث قاطع و محکم جواب فرشته اش را می دهد:قول میدم.
او با شرم و حیایی که بر نگاهش نشسته:می خوام به آقا پارسا بگم بیاد واسه خواستگاری.قولت که یادت نرفته؟ لبخندی مهربان بر صورت رفیق مثل خواهر حدیث، می نشیند:مبارک باشه،خیالت تخت. سروش نامزد باران صاحب یک کافی شاپ شیک و زیبا در بالای شهر تهران است.کافی شاپ او پاتوق جوانان و دختر و پسرهای عاشق است. او پسری قدبلند،چشم و ابرو مشکی و خوش تیپ و خوش قیافه است که هر دختری آرزوی ازدواج با او را دارد،اما پسر عاشق دلش را به خانم بازیگر داده است. دریا وارد کافی شاپ می شود،و به طرف میز مدیر کافی شاپ می رود که با تلفن همراهش در پوشه ی گالری عکس های عشقش را نگاه می کند. -سلام ببخشید می تونم چند لحظه وقتتونو بگیرم. سروش سرش را از گوشی بیرون می آورد:در چه مورد؟ -حالا بهتون می گم.