دانلود رمان ستاره ها مسیر را نشانت میدهند از زهرا ارجمندنیا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حکایت خانواده ی نسبتا مذهبی و دختری در دل این خانوادست که کار خطرناکش باعث شده پا در مسیر پر پیچ و خمی بزاره. داستان دو کاراکتر اصلی داره و در مقابل از پسری صحبت می شه که مربی یک باشگاهه و گذشته ی تلخی داشته. نسبت خونی این دو نقش اصلی با هم و پا گذاشتنشون در این راه پر خطر باعث می شه داستان جلو بره…
خلاصه رمان ستاره ها مسیر را نشانت میدهند
نگاهم خیره ی حوض کوچک آبی و گلدان های سفالی دورش بود. بوی غذا از خانه به بیرون درز کرده بود و همه ی محیط را غرق خودش کرده بود. مثل تمام وقت هایی که خورشید غروب می کرد چراغ های ایوان روشن شده بودند، حیاط آب و جارو شده بود و آقا جان با آن عبای قهوه ای رنگ روی ایوان نماز می خواند. نور چراغ های روشن خانه و انعکسشان درون پنجره ی های رنگی ، هوای خوش و بوی خاکی که از باغچه بلند شده بود قلبم را نوازش می کرد. صدای الله اکبر آقا جان لبخندم را مخملی کرد. چشم بستم و خیالم برای خودش بازیگوشی اش گرفت و پرواز کنان به این طرف و آن طرف پرید.
صدای سلام نماز آقاجان بلند شد، این مرد خودش می دانست که برکت این خانه بود؟ سکوت این خانه… آرامشش… پنجره های رنگی و قدیمی اش… درخت های خرمالو و بته های گلش… حوض آبی اش و این عطر بی نظیر سر خورده میان لحظاتش چقدر دوست داشتنی بود. به خیالم انگار آدم هایی که اینجا و کنار این حوض ننشسته بودند آن هایی که حافظ خوانی و قصه های هزار یک شب آقا جان را نشنیده ک شب آقا جان را نشنیده بودند آن هایی که این عطر و این نور بعد اذان و نماز خواندن پرشکوه آقاجان را نظاره نکرده بودند، اصلا شاید زندگی را اشتباهی زندگی کرد بودند.
– بی واسطه خیال با دوست.. خلوت کنم و دمی برآرم. گوش هایم شنیدن صدایش را جشن گرفتند، با لبخند به طرفش چرخیدم واز جایم بلند شدم: قبول باشه آقا جان. -قبول حق دختر. خودم را با دستانم بغل گرفتم و با لبخند لب زدم: خیال من اون جورایی که شما میگین هم نیست. تسبیح انداخت و دستی به محسانش کشید: پس چجوریه بابا جان؟ -اوممم خب میشه گفت خلوت نیست یه جور شکر گذاریه واسه داشتن همچین فرشته هایی تو زندگیم. برای داشتن شما. راستی اقاجان گفته بودم چقدر عاشقتونم؟ نگاهش برق رضایت گرفت، زبانش اما نفی اش می کرد: زبون نریز…