دانلود رمان یار باش از شقایق عفراوی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
باده دختر سادهای که خدمتکار مرد مسنی میشه و توی اون خونه رشد میکنه. اما یه روز با پیشنهاد عجیبی مواجه میشه…باردار شدن از تک پسر خونه، شهیاد! تک پسری که توی پرقو بزرگ شده ولی مغرور نیست…خشن نیست…فقط بابت خیانت زنش دل شکستش و باده…زنی از تبار رسومات مزخرف این دنیا که زن مردی بود و خدمتکار خونهی شوهر…دختری که در هفده سالگی شوهر کرد و در سن نوزده سالگی طلاق گرفت و…
خلاصه رمان یار باش
بعد از کلاس حوصله بر ساعت اول و کنسل شدن کلاس ساعت دوم ، راه خانه را در پیش گرفتم، حس و حال بازار رفتن را نداشتم. کرایه ی تاکسی را پرداخت کردم و پیاده شدم، در بزرگ عمارت را باز کرده و قدم به داخل گذاشتم. هوای مهرماه کمی گرم بود و مرا کلافه می کرد. از پله های کوتاه جلوی ساختمان بالا رفته و وارد سالن شدم، با دیدن آقا، نشسته روی مبل متعجب سرجایم ثابت ماندم، عادت نداشت این ساعت در خانه باشد. _اومدی بابا جان، بیابشین کنارم. لبخندی روی لب رانده و کنارش نشستم
که دستش را پشت کمرم گذاشت، به عادت همیشه سرم را روی شانه گذاشته و چشم بستم. حاظری برای من چیکار کنی؟ جوابم را بدون تعلل جونم رو بدم ! حس کردم آن نگاه متأسفی که به من لوس شده حواله کرد، او منجی من بود! کسی که مرا از دنیای کثافت بیرون کشید و اجازه داد زندگی کنم و نفس بکشم! -باده، می دونی چقدر از وابستگیت بهم متنفرم! _وابستگی نیست ! دینه بابا! کنار کشید و نگذاشت آرامشم روی شانه اش ادامه پیدا کند. دینی بر گردنت نیست، کار میکنی دستمزدشم میگیری،
هرچند کاری که ازت می خوام، دستمزدش رو فقط با تک تک قطره های خونم میتونم بدم. پاهایم را از حصار کفش خارج کردم و روی مبل قرار دادم، دست دور زانوهایم پیچیدم و سر به آن ها تکیه دادم. این جوری که نگام میکنی، یاد گربه های ولگرد توی پارک میوفتم. خندیدم و سرم را به چپ و راست تکان دادم. داشتیم بابا؟ نگو بابا نذار پشیمون بشم از گفتن حرفی که چندماهه با گفتنش کلنجار میرم. لب گزیدم و سر به زیر انداختم، نکند عذرم را بخواهد؟ از من ناراضی بود؟ پایین مبل کنار پاهایش نشستم و…