دانلود رمان خاطرات تاخته از هانی هنرمند با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
و آنگاه که هاله ای از نحسی مرا در آغوش گرفت و من تنها ترین تنهای دنیا شدم، تو آمدی. آمدنت نور شد، جان شد، و تا پایان جانِ من باقی ماندی…
خلاصه رمان خاطرات تاخته
با صدای تمنا چشمام رو باز کردم. رسیدیم عزیزم. پیاده شو تا تسما دخل قرمه سبزی رو در نیاورده. با لبخند کوتاهی دستی به صورتم کشیدم و از ماشین پیاده شدم. تسما جلوی در به انتظارمون ایستاده بود. با دیدن من کری خوندن رو شروع کرد: به به! باد آمد و بوی عنتر آورد. چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: باز شروع نکنا، به اندازه کافی از دست خواهرت می کشم. پشت چشمی نازک کرد و با لحن کشیده ای گفت: چی می کشی بلا؟ با خنده دیوونه ای نثارش کردم و از جلوی ورودی کنارش زدم. خاله به سمتم اومد و با خوش رویی گفت: سلام عزیز دلم. خیلی خوش اومدی، لبخندش رو بی جواب
نذاشتم و با سلام کوتاهی به سمتش قدم برداشتم. من رو محکم تو بغلش فشرد و همون طور که به سمت پذیرایی راهنماییم می کرد گفت: خوبی خاله؟ کم پیدایی! خوبم خاله، به خوبی شما. من که همیشه مزاحمتون هستم. تسما که کمی جلوتر قدم بر می داشت با صدای بلندی گفت در مزاحم بودن تو یکی که اصلا شکی نیست. خاله با تشر اسمش رو صدا زد: اذیت نکن دخترمو تسما. این بار صدای تمنا در اومد: خوب دخترم دخترم می کنی الهه بانو. حواست هست؟ خاله با خنده لوسی نثار تمنا کرد و با اشاره کوتاهی به کاناپه های بادمجونی رنگ خونه، به سمت آشپزخونه رفت. روی کاناپه دو نفره نشستم
که تسما خودش رو کنارم انداخت و با لودگی لب زد: چطوری عشقم؟ تره ای از موهای سرش رو کشیدم و گفتم: تو رو نمی بینم عالیم. چپ چپ نگاهم کرد. گربه دستش به گوشت نمی رسه می گه پیف پیف بو می ده. من که می دونم تو شب و روز با یاد و خاطر من سر می کنی. صدای خاله از آشپزخونه مانع جواب دندون شکنی که براش آماده می کردم شد: تسما؟ دست از سر اون بچه بردار. همین کارا رو می کنی که می ره و پشت سرش رو هم نگاه نمی کنه دیگه. بیا میز رو با من بچین بذار یگانه بره لباسش رو عوض کنه. تسما غرغر کنان از کنارم بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. منم به قصد اتاق تمنا به سمت پله ها رفتم…