دانلود رمان نمسیس از مطهره حیدری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وقتی یه ببر و زخمی می کنی باید هر لحظه بترسی چون انتظار تیکه پاره شدنت از طرف اون یه چیزی بالای صده مرد زخمی داستانمون چی به سرش اومده که فقط از زندگی دریدن بلده؟ چه دیواری کوتاه تر از دختری که پاش تازه به بازی جدید ببر زخمیمون باز شده؟ ایندفعه مرد داستانمون بازم میدره یا … دل میده …
خلاصه رمان نمسیس
تلاش می کردم بغضم نگیره. جمله هاش به دل بی صاحب شدم بدجور چنگ میزد و زخمی ش می کرد. این حال و دوست نداشتم… هر کار میکردم بیخیال باشم نمیشد که نمیشد. بعد از اینکه وارد خونه شدم و از پله ها بالا رفتم در یکی از اتاقها رو باز کردم و وارد شدم و در رو بستم. در حمومو باز کردم و وارد شدم. روی زمین گذاشتمش ولی پاهاش سست شدند که سر یع بازوشو گرفتم. چشمهای پر از اشکش و باز کرد. نگاهش عجیب درمونده بود که دلمو به آتیش می کشوند.
با بغض خندید و کشیده گفت: از هر چی پسره بدم میاد. نفس عصبی کشیدم. به جلو کشوندمش و دوشو باز کردم تا سرد سرد بشه. روی صندلی پلاستیکی سفیدی که بود نشوندمش و مشغول باز کردن دکمه های مانتوش شدم که روی دستم زد و با عصبانیت و مستی گفت: ولم کن، تو هم مثل اونایی. عصبانیتم رو سر وحشیانه بیرون آوردن مانتوش خالی کردم. زیرش فقط یه تاپ مشکی به تن داشت. کت و مانتو و روسریشو به جالباسی آویزون کردم. دستی به گردنش کشید و با صدای خش دار و ضعیفی گفت: چقدر گرمه اینجا.
به سمتش رفتم. کفش و جورابش و هم گوشه ای گذاشتم. خواستم ساپورتش و هم بیرون بیارم ولی پشیمون شدم. کلافه پوفی کشیدم و بلندش کردم. زیر آب بردمش که از سردیش اوف بلندی گفت و زانوها و کمرش و خم کرد. داد زد: سرده. خواست بیرون بیاد ولی سعی کردم نگهش دارم. اینبار با عجز نالید: سرده کیاشا. از زیر آب بیرون کشیدمش که نفس زنان چشم هاش و باز کرد و بهم چشم دوخت. یه دفعه پس افتاد که سریع گرفتمش. انگار اونقدرا هم کار ساز نبود. روی صندلی نشوندمش….