دانلود رمان مرگ رویا از مرضیه درخشنده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
طاها عظیمی مرد مذهبی و متعصبی که درست بعد از عروسی متوجه بیماری همسرش میشه و اون رو بخاطر پنهان کاریهاش عذاب میده…
خلاصه رمان مرگ رویا
اشعه آفتاب از پشت پلک های بسته هم چشمانم را می آزرد. به پهلو چرخ یدم و حس کردم پیشانی ام با چیزی برخورد کرد. بوی عطر آشنایی نبضم را به بازی گرفت و به آن سرعت بخشید. نمی خواستم چشم باز کنم، می ترسیدم! بعد از آن ماجرا هنوز آمادگی روبرویی با آن چهره جدیدش را نداشتم. – بیداری؟ صدای بمش مرا مثل یک ماهی دور مانده از آب که چیزی تا مرگش نمانده بود، به دریا برگرداند. با احتیاط پلک هایم را از هم باز کردم. نگاهم به نیم رخش افتاد و باز قلب ساده و دیوانه ام لرزید.تیشرت سیاهی که به تن کرده بود، هارمونی بی نظیری با سیاهی غلیظ چشم و ابرو و ریشش داشت.
در دل به خود خندیدم؛ برای آن همه بیتابی که دیروز دچارش شدم و آن همه کولی بازی که از خود نشان دادم. وقتی قرار بود طاها امروز به دیدنم بیاید و از دلم در بیاورد، چه نیاز به آن همه آشفتگی بود؟ علی رغم میل باطنی ام زمزمه کردم: چرا اومدی اینجا؟هیچ نگفت و همچنان که نگاهش خیره سقف بود، پلکی زد. دلم برای بلندی مژه هایش رفت و هوس چنگ زدن موهای پرپشتش دست هایم را به لرز در آورد. نگاه او به سقف سفید و نگاه من به حالت جدی صورتش بود. همین جدیت همیشه از او یک مرد جذاب میساخت. دستش را از روی پیشانی برداشت و به سمت جیب شلوارش برد. درحالی که
چیزی از آن بیرون می کشید گفت: دیروز گوشیت رو جا گذاشتی و بعد همان گوشی لمسی قاب سفیدی را که خودش برایم خریده بود، به سمتم گرفت. با یاد آوری دیروز اخم غلیظی دو آبرویم را به هم گره زد. گوشی را با اکراه از دستش کشیدم و روی میز کناری تخت گذاشتم. از برخورد دستم با انگشت هایش انگار سیم برق به جان و تنم متصل کردند و همه وجودم لرزید. توقع داشتم به سمتم برمی گشت، مرا میان بازوهایش که ورزشگاه نرفته هم ورزیده بودند محصور می کرد، به عادت همیشه لاله گوشم را گاز می گرفت و میگفت: بابت دیروز و اون اتفاق ها و اون حرفا ببخشید قلبم اما همچنان که…