دانلود رمان اسارت از فروزان کریم پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاسی دختری زخم خورده از روزگار که هنوز سادگی ومعصومیت کودکیش تو رنگی رنگی شدن آدما دست نخورده ست… اینبار تو موج های کوتاه و بلند دریای زندگیش طوفانی باحضور مردی به اسم حاج یونس به پا میشه، حاج یونسی که میشه کابوس زندگیش تا ویران کنه تموم داشته هاشو حتی نفس کشیدناشو…
خلاصه رمان اسارت
از شیشه ماشین با ترس و دلهره به مردم توخیابون نگاه می کنم… اما فکرم تو دقایقی پیش سیر می کنه…دقایقی سخت و کشنده!… دقایقی که مرگمو آرزو کردم… دقایقی که مثـل شـمـع سـوختم و دم نزدم… دقایقی پر از اسارت!…تویه محضر قدیمی که عاقدش ازدوستای قدیمی حاج نقی بود به صیغه حاج یونس دراومدم… مطمئنم اگه چشمای پرالتماس واشک آلود خاله سوسن نبود قفل زبونم باز نمی شد تا قبول کنم… مثل یتیم بودنم غریبانه وبی سـروصـدا فقط بابودن خاله سـوسـن و اون عاقد مسـن و حاج نقی به صیغه حاج یونس مردی که همسن بابام بود، در اومدم. -یاسی از دستم ناراحتی؟
صدای جاافتاده و دلجویانه حاج یونس منو از افکارم بیرون کشید… نگاه سـردی بهش کردم… جلوی این مرد مثل یه تیکه یخ بودم که احساسی نداشتم… چقدرم از اینکه خودمونی صدام کرد، بدم اومد. -عزیزم نمی خوام ازدستم ناراحت باشی. از گفتن عزیزم با اون لبخند پهنش بدجوری چندشـم شـد… مردیکه از سـن وسـالش خجالت نمیکشه… از موهای سفیدشـده ش شـرم نمی کنه با منی که جای دخترشـم اینجوری حرف میزنه… فقط تو سکوت نگاش کردم… درحین رانندگی نگاشو به مسیر جلوش برگردوند. -می خواستم عقد دائمت کنم اما شرایط جور نشد… راستش، فعلاً بخاطر بچه هام مجبور
شدم صیغه ت کنم تا بویی از ماجرا نبرن. تو دلم گفتم: خودشم می دونه کارش خیلی وقیحانه ست که نمی خواد بچه هاش بفهمن!… وقتی تو محضر خاله سوسن فهمید فعلاً می خواد منو صیغه سه ماهه کنه و عقد دائم برای بعد می مونه بدجوری بهم ریخت و هیچ جوره زیر بار نمی رفت.. عاقد از خدا بیخبرم چقدر آبرومندانه از پیشنهاد بی آبروی حاج یونس طرفداری می کرد… حاج یونسم شـاکی شد وقتی شـرایطشو درک نمی کنیم دیگه رو کمکش حساب باز نکنیم و کوچکترین قدمی برامون بر نمی داره… حاج نقی هم کلی ته دلمونو خالی کرد که اگه حاج یونس و از دست بدیم،روشنکم برای همیشه ازدست دادیم…