دانلود رمان بازی زندگی از آیلین شقایق با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نفس دختر فقیری که از بچگی کار می کرده… کار کردن براش عادیه… یک روز گارسونه، یک روز گل می فروشه و یک روز… همه چیز تقریبا خوبه تا اینکه اون از سر کارش اخراج می شه!
خلاصه رمان بازی زندگی
صبح با صدای مامان نویان از خواب پریدم. -دخترم، بیدار شو. -سلام خانم خوبید؟ -ممنونم. نویان گفت که بیرون کار داری و باید بیدارت کنم. بیا صبحانه بخور، بعد برو دنبال کارت. -خودش کجاست؟ -رفت بیرون. -آهان باشه. الان میام. از اتاق بیرون رفت. از روی تخت بلند شدم. موهام رو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم. صبحانه ی چیده شده روی میز بهم چشمک می زد. روی صندلی نشستم و تا جا داشت خوردم. تشکر کردم و از روی صندلی بلند شدم. به اتاقم رفتم و شالم رو پوشیدم.
توی دلم گفتم: (پیش به سوی کار جدید) و توی دلم خندیدم. از خونه خارج شدم. به سوپر مارکت نزدیک خونه مامان نویان رفتم. -سلام آقا. -سلام. -ببخشید رستوران یا کافه ی خوب این دور و برا هست؟ -آره یکی چهل متر جلوتره و یکی… -می شه آدرسشون رو برام بنویسید بی زحمت. ممنون می شم. -چشم. روی کاغذ آدرس پنج جا رو نوشت و به من داد. -بفرما. -ممنونم خداحافظ. -خدانگهدار. پیاده به رستورانی که چهل متر جلوتر از سوپر مارکت بود رفتم. رستوران شیکی بود.
اصلا چطور تا حالا اینجا رو ندیده بودم؟ به سمت صندوق رفتم. -سلام. -سلام خوش آمدید. -ممنونم. می خواستم با رئیس این رستوران حرف بزنم. -توی اتاقشون هستن. به اتاقی اشاره کرد. -اونجا. -ممنون. به سمت اتاق رفتم. در زدم و وارد شدم. -سلام. -سلام مشکلی پیش آمده؟ – نه فقط می خواستم بدونم که شما کسی رو استخدام می کنید؟ -تو می خوای اینجا استخدام شی؟ -بله. -خب در چه زمینه ای؟ -ببینید من قبلا توی رستوران صندوق دار بودم. خدمتکاری هم کردم و می تونم نظارت رستوران رو بر عهده بگیرم…