دانلود رمان آناشید از nastaran_A_N با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که مجبور میشه به خاطر مسائلی،تو خونه یه نفر بمونه. با این که خانواده داره اما زندگی مجبورش میکنه برای امنیت جان خودش به اون خونه پناه ببره و توش کار کنه. به دلیل بدهکاری و فقر توی راهی قدم میذاره که خودشم نمی دونه تهش به کجا میرسه اما این دختر اونقدر قوی و مصممه که برای خوشبختی در آینده اش هر کاری می کنه. براش فرقی نداره چه مشکلی پیش بیاد چون همشو کنار میزنه و آمادگی همه چیزو داره اما می تونه وجود یه عشقو درک کنه؟ اسم این دختر آناشیدِ… آناشید یعنی دختر آتش و خورشید…
خلاصه رمان آناشید
مزه تلخ دهنم، بدترین مزه ی عمرم بود که همیشه بعد بهوش اومدن از تشنج صرع تجربه می کردم. بدون باز کردن چشمم که می دونستم خیلی سخته، فهمیدم توی بیمارستان هستم. یعنی این دفعه این قدر حالم بد شد؟صدای مهراد رو شنیدم که به کیان گفت: -آقا کیان، تنها راه همینه. صدای عصبی کیان باعث شد کنجکاو تر و دقیق تر گوش کنم:-یعنی که چی؟ همینطور بذارم بیاد خونه تو تاوقتی که همه چی فراموش بشه؟ با آرامش و صدای پایینی گفت: – اونجا مادر من هست.. حداقل جاش امنه. -اصلا تو کی هستی که این وقت شب خواهر منو رسوندی؟ -آقای کیان، بهتون اولش گفتم که پسر کسی هستم
که خواهرتون واسش کار میکنه.. گوهرپرنیان. پوفی که کیان کشید خبر از کلافه بودنش داد. یعنی من به خاطر یه تهدید خشک و خالی برم خونه گوهرجون؟ من خودم خونه دارم. مادر دارم. کیان گفت: -از کجا بفهمم داری راست میگی؟ چیشده یه دفعه حس انسان دوستانه ات گل کرده؟ انگار مهراد یکم عصبی شد. چون با تندی اما همون تن صدای پایین خودش گفت: -منم علاقه ای به داشتن یه خدمتکار که شبا تو خونه ام بمونه ندارم. اینم فقط یه پیشنهاد بود چون فکر کردم جای دیگه ای که طلبکاراتون بلد نباشن سراغ ندارین. بازم سکوت. ای کاش اینقدر زود به هوش نمی اومدم و حرفاشونو نمی شنیدم..
صدای آه های خسته کیان از بالای سرم و صدای خشک و جدی مهراد از جایی نزدیک در اتاق می اومد. صدای نفس های کوتاه و بلند برادرم خبر از نا آرومیش می داد. مگه چند سالش بود که می بایست اینقدر سختی بکشه؟ بیست و هشت سال مگه چقدر بود؟ از صدای تق تق کفشش روی سرامیک متوجه شدم که داره راه میره. -من هنوزم سر حرفم هستم آقا کیان.. این پیشنهاد فقط به خاطر شماها نیست. مادر من به وجود خواهرت نیاز داره. اون با آناشید سرحال شده. کیان از حرکت ایستاد. آروم گفت: -توضیح بده. مهراد بدون مکث گفت: -مادرم افسردگی داشته، از وقتی خواهرت اومده خونه ما حالش خوب شده…